سعید شیرزاد: صدای من را در سال جدید به گوش همگان برسانید

«سعید شیرزاد» ،زندانی سیاسی وفعال چپ گرا محبوس در بند ۴ سالن ۱۲ زندان رجایی شهرکرج با فرا رسیدن سال جدید، نامه ای را منتشر کرده که در اختیار «کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی» قرار گرفته و شرح زیر است.

به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، «سعید شیرزاد» پیش تر در ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۳، در محل کار خود در پالایشگاه تبریز بازداشت شد.او پس از انتقالش به زندان اوین پس از مدتی در خصوص اعتراض و پیگیری مشکلات صنفی زندانیان، با وجود عدم برگزاری دادگاه و سپری کردن بازداشت موقت به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد.
این فعال حقوق کودکان کار و خیابان پیش تر از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی « ابولقاسم صلواتی» به ﺍﺗﻬﺎﻡ «ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﻭ ﺗﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﮐﺸﻮﺭ» به ۵ سال حبس تعزیری محکوم و حکم صادره در روز چهارشنبه ۲۵ شهریور ماه ۱۳۹۴ به وکیل او ابلاغ شد.
نامه ی این فعال چپ گرا در پی می آید:
در دلتنگی بوی مهربان دستهایتان حبس می کشیم
سلام بچه ها
سلامی با ٧ رنگ از سین های هفت سین، سلامی از جنس روزهای گمشده ی کودکیتان…
بچه ها می خواستم این نامه را برای یکی از دوستانم بنویسم که نامش «زینب جلالیان» است و داستان زندگی اش شبیه خیلی از شماهاست و فقر و محرومیتی را که در آن بزرگ شد همگی با آن بزرگ شده ایم.
می خواستم برای او بنویسم که در سنین کودکی اش برای تن ندادن به ازدواج مثل خیلی از دوستان شما از خانه اش فرار کرد، ولی به جای فرار به خیابان های گرگ زده ی ستمگران به کوهستان قندیل پناه برد که هم درسش را بخواند و هم به اسارت گرگ ها تن در ندهد و امروز در پس سالها فرار اسیر دیوارهای بلند زندان ماکو شده است.
ولی از زینب می گذرم برای آنکه می دانم این روزها که حتی چشمانش به سوی ندیدن می رود، دلش هفت سین است برای شما که نوروز و امید فردایش هستید و به احترام زینب با کمی غلط املایی و انشائی و به همان زبان صحبت کرد، ساده و بدون کلمات فلسفی و به دور از شعر و نثر برای شما می نویسم.
باز هم سلام به شما آشناهای شوش و دروازه غار و پاسگاه نعمت آباد، این روزها که بوی نوروز و بهار خیابان ها را فرا گرفته است برای ما بزرگ شدگان در فقر نوروز هم روزی است مثل دیگر روزهای سال که به جای شادی، غم سفره های خالی و بوی کهنگی کیف و کتابهای پاره شده و از سال قبل برایمان به ارث رسیده و شما آنجا در میان خاک و خل های هرندی و من اینجا اسیر دیوارهای بلند گوهردشت، شما آنجا کنار تمام محرومیت ها و حقوق انسان فراموش شده و من دلتنگ بوی مهربان دستهایتان حبس می کشم.
از دلتنگی گفتم و می خواهم از خاطرات روزهایی بگویم که به وسعت خلیج و خزر ندیده یتان دلتنگ آنروزهایم.
شاید برای خوانندگان این نامه که با شما غریبه هستند سوال شده که چرا به جای تبریک و شادی این روزهای بهاری از دلتنگی برایتان می نویسم؟!
برای آنکه تا وقتی که کنارتان نباشند و دستان پینه بسته و کودکی گمشده یتان را از نزدیک نبینند هیچ وقت به جواب نخواهند رسید.
دلم برای خانه کودکیتان تنگ شده است، همان جا که سال ها قبل به واسطه «امیر امیرقلی» برایم آشنایی ابدی شد و این روزها رفیق من و معلم دیروز شما هم در اوین گرفتار است و دلتنگشم و دلتنگ «قاسم» ١٣ساله آن روزها که تیزی قمه اش را هنوز بر زیر گلویم احساس می کنم وقتی که خاتم مسوول مددکاری بود و شیطنت هایتان را پشت مهربانی او قایم می کردید با دلهره آمد و از «قاسم: گفت که با بنزین و آتش جلوی در بود و بعد هم تیزی قمه اش روی گردنم…
دلتنگ لحظه های دلهره آوری که آب جوش را بر بالای سر هنگامه همان دختر لوس ولی مهربان خانه کودک گرفتید و دلهره ای که همان لحظات ما را تا خیس کردن خود با خودبرد.
دلتنگ ساعات بعد از جشن نوروزم وقتی که نوجوانان و کودکان محل در گوشه ای از پارک الکل خورده بودند و با تگریهایشان خانه کودکرا به گند کشیدند، همان نیم وجب هایی که قدشان به یک متر هم نمی رسید جلوی خانه کودک صف کشیدید و دوستانمان را کتک زدید و ما از ترس کتک خوردن و تیزی چاقوهایتان ساعت ها خودمان را آنجا محبوس کردیم برای آنکه با بچه محل هایتان بر سرمان نریزید.
دلتنگ شیشه شکاندن ها و داد و هوارهای حسن و فحش دادن هایش و دلتنگ سالهای ٨۶ و ٨۵ و سیاوش نیم وجبی ٧-٨ ساله که با سن کمش همه را کلافه کرده بود و چند وقت پیش همان سیاوش کوچولو در درگیری با پلیس آماج چندین گلوله قرار می گیرد و حسرت نداشتن حتی شناسنامه ای که با خودش تنها حسرت بدیهی ترین حقوق یک کودک را که هویت اش است به خاک برده ،دلتنگ رفیق آنجا و روزهای نوروزتان و رفیق سالهایم، علی و دامونش هستم که برای شما هم رفیق بود به اسم دیوسالار.
دلتنگ عمو حمیدتان هستم که حتی در لباس سربازی اش هر روز ساعات پس از نگهبانی اش را با همان لباس سیاه و سفید دریایی در کنارمان بود و هیچ وقت تنهایمان نگذاشت. عمو حمید شما رفیق حمید خودم که در تمام این سالها با دغدغه ی شما لحظه به لحظه زندگیش را با شما تقسیم کرد.
دلتنگ خانم مرمر که مهربانی هایش را با همه یمان به اشتراک می گذاشت او که به قول خودتان حتی اسمش هم اسم بچه پولدارها بود و کل تهران را هم می گشتی هم نامش را پیدا نمی کردی.
دلتنگ آبجی کوچولو و مهربانتان خانم پگاه عزیز که خنده های همیشگی اش هم با شما تقسیم شده بود دلتنگ خستگی های بی حد و مرز آقا ابوالفضل که در خلوتتان و به دور از حضورش او را آقا درازه خطاب می کردید دلتنگ رفاقت صمیمیتان با آقا آشور و به خنده ایتان در کانال ترکی زدن…
دلتنگ خداحافظی و گودبای پارتی عمو فرهاد که خاطرات سالهای جوانی اش با آنجا پیوند خورده است و دلتنگ آقا پاداشی که با وجودش لحظه ای آنجا کثیف نمی ماند و دلتنگ لقمه های نان و پنیرش که برایمان درست می کرد.
دلتنگ پچ پچ ها و طعنه هایتان وقتی که در چشمهایمان خیره می شدید و می گفتید شما بچه پولدارها… و جمله ای که مثل پتک با تمام عقده های روزهای گمشده کودکیتان بر مغزمان تیغ می کشید و نابودمان می کرد…
دلتنگ خنده ها و باورنکردن هایتان وقتی داوطلب بودنمان را توضیح می دادیم و می گفتید دیوانه ایم چرا که برای کار کردن باید پول گرفت و امروز در این نامه می گویم که جواب همه آن ساله ها رفت و آمد به کوچه پس کوچه های آنجا را با بزرگترین پاداشها گرفیتم که ارزشش فراتر از تمامی سکه های طلاست.
وقتی که آنیتا کوچولو خودش داوطلب شده بود که مجموعه را می چرخاند و علیرغم تمام محدودیت ها و محرومیت هایی که مثل شما داشت، خبر دانشگاه رفتنش بهترین هدیه تمام آن سالها برای من و دوستانم بود، وقتی که شنیدم مرضیه با وجود تمام مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم می کنید و با بافتن دستبند کمک خرج خانواده اش، پزشکی قبول شده بود و چه خبری بهتر از این برای سالها زحمت کشیدن داوطلبین آنجا…
آره بچه ها وقتی که جبار خودش داوطلب و معلم کلاس های درس جمعیت شد و شهرام از لابه لای خیابان های دودگرفته بهاران خودش و انسانیت را پیدا کرد و وقتی که سعید افیون را زیر پاهایش له کرد و به زندگی بازگشت، دستمزد تمام آن سالهای ما بوده است که از آن خوشحالیم.
دلتنگ خاله آمنه که برای همه مان دوست داشتنی تر از همه بود و عاشقانه برای تمام مهربانیهایش دوستش داریم و دلتنگ عمو محمد کچلتان که مگر می شود به دوست داشتنش حسودی نکرد.
دلتنگ عمو علی و صمیمیتش و پیرمرد غرغرو و بداخلاق ولی دوست داشتنیمان عمو خیاط، دلتنگ خاله اعظم و خاله مریم مهربونتون و دلتنگ عمو اکبر سیبیلو و همیشه اخمو و باز هم دلتنگ دو رفیق و دو همسر عمو حسین و خاله افسانه.
بچه ها با کمی غلط املایی و انشایی از دلتنگی هایم برایتان گفتم باید بگویم که برای تمامی این دلتنگی ها، حسرت فرار کردن آن روزها از دوربین عکاسی، دلتنگی هایم را چند برابر کرده است که اگر فراری نبود حداقل می شد دلم را به ن عکس ها خوش کنم و آن ها را به دیوار سلولم بزنم و غم های نشسته در چشم هایتان و شادی جشن های خانه کودکی جمعیت دفاع را در عکس هایتان بار دیگر برای خودم مرور کنم…
بچه ها این نامه را اگرچه بهانه اش نوروز بود ولی در بی ربطی تمام و سادگی جملاتش که هیچ ربطی به نوروز نداشت را با تمام دلتنگی هایش به پایان می رسانم که نوروز بدون شما برایم بی معناست و به جای خداحافظی برایتان می نویسم : تا دیدار…
سعید شیرزاد – زندانی سیاسی زندان گوهردشت
(رجایی شهر کرج)
٢٨/اسفند/١٣٩۴

رنجنامه دلارام اکبری، دانشجوی محروم از تحصیل بهایی

     رادیو پارس ـ

دلارام اکبری شهروند بهایی ساکن ساری و دانشجوی دانشگاه قدسیه این شهر در رشته نرم افزار کامپیوتر پس از پشت سرگذاشتن ترم اول تحصیلش در این دانشگاه در تاریخ ۲۳ دی ماه ۱۳۹۴ اخراج گردید. دلارام که علاوه بر محروم شدن از تحصیل به دلیل باورهای دینی اش و پیوستن به خیل عظیم دانشجویان محروم از تحصیل بهایی در ایران، شاهد بوده است که چطور حقوق اولیه سایر اعضای خانواده اش نیز به همین دلیل مشترک نقض شده، با نگارش رنجنامه ای که در پی می آید، وجدان های بیدار را به پرسش گرفته است.

دلارام اکبری، جوان بهایی ساکن استان مازندران درد و رنجش را با وجدان های بیدار با نگارش رنجنامه اش که در اختیار هرانا قرار گرفته قسمت کرده است. او در قسمتی زا نامه خود دردمندانه این پرسش را مطرح میکند ” اشک هایی که دوستانم به خاطر اخراج من می ریختند عمیقا قلبم را به درد آورد ولی افسوس هیچکسی برای دل دردمند و شکسته ی من و دوستانم نمی توانست هیچ کاری انجام دهد. هر روز این سوال را بارها از خودم می پرسم و برایم قابل هضم نیست کجای قانون خلقت و کتاب خدا نوشته شده در حق یک انسان این همه ظلم و بی مهری روا شود؟”
متن کامل این رنجنامه در پی می آید:
“به نام خدا”
” به همانجایی که با تو تماس تلفنی گرفتند برو! ” این جمله برای من یعنی محرومیت از حق تحصیلات عالیه! یعنی اینکه مسئولین ستاد خبری اداره اطلاعات ساری، نمی خواهند بنده به عنوان یک شهروند بهایی درس بخوانم. یعنی یک تماس تلفنی چنان قدرتی دارد، که می تواند قانون اساسی کشور عزیزم را در مورد یک شهروند بهایی زیر پا بگذارد! یعنی من به خاطر اعتقاد به دیانت بهایی از حقوق شهروندی محرومم و نهایتا یعنی، روزی آرزوی من که پذیرش جامعه بهایی به عنوان یک واقعیت اجتماعی در ایران است ، تحقق خواهد پذیرفت!
با خودم می اندیشم که چرا باید از تحصیل محروم شوم؟ یک بهایی بی سواد بهتر می تواند برای ایران مفید باشد یا یک بهایی تحصیلکرده؟ یا چرا در دانشگاه میان چند صد دانشجو، چنین مشکلاتی در راه کسب علم و دانش فقط برای من رخ می دهد؟ در نهایت به این نتیجه می رسم که من اولین نفری نیستم که به خاطر دینم از حق تحصیل بازمانده ام و شاید آخرین نفر هم نباشم!
همین امسال، مغازه پدرم درساری در دو مرحله به مدت ۳۶ روز و ۶ ماه پلمپ گردیده و مادرم پس از گذشت ۷ سال کار در بیمارستان به دلیل اعتقاد قلبی خود به آیین بهایی از کارش اخراج شد. من به عنوان یک شهروند ایرانی که حق تحصیل دارد، در کنکور سال ۱۳۹۴ شرکت کردم و در دانشکده ی قدسیه ساری قبول شدم. در تاریخ ۲۸/۶/۹۴ برای ثبت نام به دانشکده مراجعه نمودم و در فرم ثبت نام در محل ستون دین صراحتاً قید کردم که بهایی هستم. با این وجود مرا ثبت نام نمودند و در مورخ ۷/۷/۹۴ وارد دانشکده شدم. بعد از گذراندن یک ترم برای شرکت در امتحانات نیاز به کارت ورود به جلسه داشتم. برای اخذ آن به سایت درسی مراجعه کردم  که به چالشی اساسی برخوردم. سایت به گونه ای طراحی شده بود که اگر ستون مذهب را پر نمی کردم، امکان گرفتن کارت ورود جلسه برایم ممکن نبود. در میان گزینه ها دیانت بهایی و یا سایر موارد نیز وجود نداشت. به همین دلیل همراه پدرم نزد مسئول آموزش رفتم و مسئله را با ایشان درمیان گذاشتم.
ایشان فرمودند: حتما شهریه را پرداخت نکرده اید. من گفتم: شهریه کاملا تسویه حساب شد. مجددا فرمودند: حتما هزینه ی سرویس را پرداخت نکرده ای. من هم گفتم: من با ماشین خودم رفت و آمد می کنم. گفتند: پس چه مشکلی داری؟ گفتم: در ستون مذهب به مشکل برخوردم نمی توانم پر کنم چون بهایی هستم. ایشان نیز مرا به امور دانشجویی معرفی کردند. قبل از خروج از اتاق نیز از من اسمم را پرسیدند که بیان نمودم.
پس از مراجعه به امور دانشجویی، کارت ورود جلسه به من داده شد، اما مسئول این بخش به فرمودند: “اگر می خواهی این مشکل برای ترم های بعد رفع شود اسم و فامیل به همراه شماره ملی و مسئله را بنویس.” من هم در برگه ای سفید نوشتم: “دلارام اکبری پنبه چوله˓ شماره ملی ۲۰۸???۲۱۳۳˓ بهایی هستم.”
delaram-akbari-screen-shot

سند محرومیت دلارا اکبری از تحصیل
زمانی که نیمی از امتحانات خود را گذراندم از ستاد خبری وزارت اطلاعات ساری به منزل ما تماس گرفتند. مادرم گوشی را برداشت.
شخصی ناشناسی پشت تلفن فرمودند: “دختر شما در روز شنبه (مورخ ۱۹/۱۰/۹۴) ساعت ۹ صبح باید در ستاد خبری وزارت اطلاعات واقع در خیابان نهضت ساری حضور داشته باشد.” مادرم گفتند: “دخترم در روز شنبه امتحان دارد و نمی تواند به ستاد خبری وزارت اطلاعات بیاید.” سپس تلفن را قطع کرد. مجددا تماس گرفتند و فرد ناشناس گفت: ” دختر شما مجاز به امتحان نیست و باید حضور داشته باشد.” و مادرم گفتند: “دخترم بعد اتمام امتحان خدمتتان خواهد آمد.”
وقتی مادرم مسئله را با من در میان گذاشت به ایشان گفتم: “مامان جان چه کسی با شما صحبت کرد؟” مادرم گفت: “از ایشان پرسیدم چه کسی هستند ولی جوابی نداد”. به مادرم گفتم: “از آنجایی که نمیدانم چه کسی با من تماس گرفته و برای حضور من در ستاد خبری وزارت اطلاعات نامه ای داده نشده پس نمی توانم به آنجا مراجعه کنم شاید کسی که زنگ زده مزاحمی بیش نباشد.”
پس از گذشت یک هفته برای امتحان آخرم آماده شدم و قبل از ورود به جلسه ی امتحان، پروژه ام را به استاد عزیزم تقدیم کردم و سرجلسه ی امتحان نشستم. وقتی برگه های امتحانی پخش شد متوجه شدم که برگه ی من موجود نیست با خودم گفتم، حتما اشتباهی شده مسئولین ما انقدرها هم بی رحم نبوده که سر آخرین امتحان به من برگه ندهند اما ای کاش که اشتباه شده بود…
بعد از گذشت چند دقیقه مسئول آموزش به کلاس مورد نظر آمد و به دنبال من می گشت وقتی من را پیدا کرد به من گفتند: “بیا با تو کار دارم.” و مرا از وسط جلسه بلند کردند. وقتی آمدم بیرون فرمودند: “وسایل هاتو کامل جمع کردی؟”  گفتم: “بله ولی چرا من و از سر جلسه بلند کردین؟” ولی متاسفانه هیچ جوابی نشنیدم. چند لحظه ای با خانمی صحبت کردند و من انتظار کشیدم و می پرسیدم: چرا…؟
بعد از اتمام صحبت خویش به نزد من آمدند و همچنان که مرا به سمت بیرون هدایت می کردند از ایشان پرسیدم: “خانم … وقت امتحانم دارد می گذرد و من بیرونم چرا به من برگه ندادین؟ چرا نمیتونم امتحان بدم؟” ایشان چنین جواب دادند: “من در این مورد هیچ گونه اطلاعی ندارم (در صورتی که برای اخذ کارت به ایشان ابلاغ کرده بودم که بهایی هستم) و شما اصلا دانشجوی ما محسوب نمی شوید.” گفتم: “پس نمرات و زحماتم چه می شود؟” فرمودند: “به ما گفتند که هیچ نمره ای به شما ندهیم اگر نیاز به توضیح بیشتری دارید همین الان خودتان یا به همراه والدین به حراست دانشکده یا از آنجایی که با شما تماس تلفنی گرفتند مراجعه کنید.”
سپس در همان ساعت به همراه مادرم به حراست دانشکده مراجعه نمودم و پس از گذشت یک ساعت معطلی تا اینکه وقت امتحان به اتمام برسد مارا منتظر گذاشتند. سپس مسئول حراست آمدند و خبر دادند چون این دانشجو بهایی است و ما اطلاع نداشتیم نباید ثبت نام می کردیم (این در حالی است که من در فرم ثبت نام قید کرده بودم که بهایی هستم و بارها حضورا به مسئولین دانشکده اطلاع دادم) و بدون هیچ توضیحی فرمودند از دانشکده اخراج است و مثل تمامی مسئولین عنوان کردند اگر نیاز به توضیح بیشتری دارید به همان جایی که با شما تماس تلفنی گرفتند مراجعه کنید.
وقتی دوستانم امتحان خود را دادند سریعا نزد من به ساختمان اداری آمده و سوال نمودند: “چرا از سرجلسه امتحان بلند شدی؟ جریان چیست؟” به دوستانم توضیح دادم تنها به دلیل دین و عقیده ی قلبی محروم از امتحان و تحصیل گردیده ام.
دیدن آن صحنه ها برایم غیر قابل توصیف است آنقدر که زبانم قادر به بیان و فضای موجود نیست. دوستانم شدیدا مخالفت خود را اعلام و گفتند: “مگر امکان دارد شخصی را به همین سادگی از کسب علم و دانش محروم نمود؟” ساعت ها شوکه شده و از این همه بی عدالتی و بی رحمی هاج واج مانده بودند. اشک هایی که دوستانم به خاطر اخراج من می ریختند عمیقا قلبم را به درد آورد ولی افسوس هیچکسی برای دل دردمند و شکسته ی من و دوستانم نمی توانست هیچ کاری انجام دهد. هر روز این سوال را بارها از خودم می پرسم و برایم قابل هضم نیست کجای قانون خلقت و کتاب خدا نوشته شده در حق یک انسان این همه ظلم و بی مهری روا شود؟
پس از گذشت ۳ روز از اخراجم در مورخ ۲۶/۱۰/۹۴ به همراه پدرم نزد ریاست دانشکده خانم علوی رفتیم و در آنجا من با ایشان صحبت کردم و اینگونه گفتم: “من دلارام اکبری هستم و شما مرا از تحصیل محروم کردید آمده ام به اینجا تا با شما صحبت کنم و توضیحی به من دراین باره بدهید.” ایشان چنین پاسخ دادند: “مگر مسئول حراست به شما نگفت که برای توضیح بیشتر به ستاد خبری اطلاعات ساری مراجعه کنید؟” پاسخ دادم: “من دانشجوی این دانشکده هستم نه دانشجوی ستاد خبری! اگر کسی بخواهد به من توضیحی بدهد این شمایید زیرا که مسئول دانشکده می باشید.” ایشان مجددا سوال نمودند: “چرا به ستاد خبری اطلاعات نمی روید؟ از شما خواسته شده به اطلاعات بروید.” در این لحظه پدرم پاسخ دادند: ” اگر از دختر من خواسته شده که بیاید، پس ورقه یا حکمی به دخترم بدهید؟” ایشان نیز چنین گفتند: “نیاز به حکمی نیست من همیشه به اطلاعات مراجعه می کنم.” پدرم گفت: “خب کار شما ایجاب می کند که به اطلاعات بروید.” من به ایشان گفتم: “خانم علوی شما مرا بدون هیچ توضیحی اخراج کردید پس حداقل کاری که می توانید برای من انجام دهید این است که مدارک و شهریه ام که قبلا تصویه شده بود را به من برگردانید.” ایشان چنین گفتند: “برای انجام این کار باید نزد معاون آموزشی بروید.” سپس در این لحظه پدرم سوالی از ایشان پرسیدند: “خانم علوی اگر فرزند شما در خارج از کشور مشغول به تحصیل باشد و چنین مشکلی برایشان پیش آید به شما چه حسی دست خواهد داد؟ فقط احساس خود را بیان کنید؟” متاسفانه این سوال پدرم بی پاسخ ماند ولی من با چشمان خود نارحتی و بغض رئیس دانشکده را دیدم و کمی امیدوار شدم ولی افسوس…
همراه پدرعزیزم به سمت دفتر معاون آموزشی رفتیم و در آنجا حدود۲۰ دقیقه ای معطل ماندیم و سپس به نزد ایشان رفتیم. با ایشان مسائل را در میان گذاشتم و مجددا بیان کردم من در پرونده ی خود قید کردم که بهایی هستم. با این حساب شما مرا ثبت نام کرده و ترم خود را گذراندم و درست در آخرین روز امتحان مرا از سر جلسه امتحان بلند کرده و گفتند حق تحصیل ندارم اکنون به عنوان دانشجوی اخراجی به دنبال پرونده ی تحصیلی و شهریه ی پرداخت شده خود می باشم. در لحظاتی که ما در حال صحبت بودیم رئیس دانشکده از ساختمان خود به اتاق مذکور آمدند و خطاب به معاون آموزشی گفتند: “مشکل از شماست˓ شما می دانستید که نباید ثبت نام کنید دقت کافی نداشتید و این دانشجو را ثبت نام کردید و وقت دانشجو را طی ۴ ماه گرفتید پس موظف به عودت پرونده ی تحصیلی و شهریه ی کامل می باشید.”
در همان لحظه سوالی از رئیس دانشکده پرسیدم: “زمانی که برای اخذ کارت ورود به جلسه به مشکل برخوردم و نزد مسئول آموزش خود رفتم صریحا بیان نمودم که بهایی هستم و وقتی ایشان مرا به امور دانشجویی معرفی کردند در آنجا هم نیز گفتم و حتی کتبا نوشتم پس چرا اجازه دادید تمامی امتحانات خود را بدهم و سرجلسه آخرین امتحان مرا اخراج کردید؟” ایشان با کمال شرمندگی گفتند: “این مسئله از پشت گوش انداختن کارشناسان من بوده” و چندین بار بابت این اشتباه از من و پدرم عذر خواهی نمودند و در ادامه گفتند: “شما در روز دوشنبه مجددا برای انجام کار خود مراجعه کنید.” سپس به همرا پدرم به منزل باز گشتم.
در روز دوشنبه مورخ ۲۸/۱۰/۹۴ مجددا نزد رئیس دانشکده رفتم زیرا می دانستم گفتگوی پدرم و ریاست بسیار همدلانه بود، پس حتما به کار من رسیدگی خواهد کرد. اما این تصورات و فکرها خیالی بیش نبود…
وقتی به همراه پدرم نزد ایشان رفتیم از من پرسیدند: “چرا آمدی؟” ای کاش که این سوال را از من نمی پرسید چون واقعا ناراحتم کرد و تمامی امیدم به یاس تبدیل شد… به ایشان گفتم: ” آمده ام پرونده تحصیلی و شهریه ای که پرداخت کرده ام را پس بگیرم.” ایشان فرمودند: “من اگر گفتم که پولت را پس خواهند داد حرف نا پخته ای زدم و برای دریافت پرونده تحصیلی ات سلسله مراتب خاص خود را دارد و به این زودی فکر نکنم به نتیجه ای برسید.” ایشان حرف میزدند و من به ایشان در کمال بهت و ناباوری نگاه می کردم زیرا این همه تغییر موضع برای من غیر قابل باور بود خیلی ناراحت شدم تنها چیزی که متوجه شدم این بود که باید به نزد معاون آموزشی برویم.
به همراه پدرم به نزد معاون آموزشی رفتم و ایشان هم مجددا همان سوال را پرسیدند: “چرا آمدی؟” پاسخ دادم: ” به دنبال پرونده تحصیلی که به امانت دست شماست و شهریه ای که پرداخته ام آمده ام.” ایشان گفتند: “ما باید مکاتبه کنیم و ببینیم چه جوابی به ما می دهند من شماره ی همراه پدرتان را دارم اگر آماده شد به شما اطلاع خواهیم داد.” اکنون از این ماجرا مدتی گذشته است وهیچ پاسخ درستی دریافت نکرده ام.
“به همانجایی که با تو تماس تلفنی گرفتند برو! ” یعنی، هنوز عده ی محدودی هستند که دوست ندارند من در ایران باشم و به کشورم خدمت کنم. شاید یعنی به غیر از “آنجایی که با من تماس تلفنی گرفت ” یا همان ستاد خبری اطلاعات، باقی جاها با تحصیل من مشکلی ندارند و من را شهروندی با حق تحصیل می شناسند. یعنی تنها چند قدم تا آرزوی من که به رسمیت شناخته شدن جامعه بهایی است، باقی مانده است.
دلارام اکبری

گزارشی اجمالی از آخرین وضعیت زندانیان سنی‌ مذهب زندان رجایی‌شهر

رادیو پارس ـ  – در زندان رجایی‌شهر کرج بیش از ۷۰ زندانی سنی‌ مذهب با اتهامات امنیتی یا سیاسی بعنوان تبعیدی نگهداری می شوند که ۴۲ نفر از این زندانیان با محکومیت های ۵ تا ۲۰ سال حبس در بند ۷ سالن ۲۱ بوده و دست کم ۳۰ نفر هم که عمدتا محکومان به اعدام هستند در سالن ۱۰ بند چهار این زندان نگهداری میشوند.
بنا به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، بیش از ۷۰ زندانی سنی مذهب در زندان رجایی شهر کرج نگهداری میشوند، این زندانیان عمدتا متعلق به مناطق غربی کشور هستند که کیلومترها دورتر از محل سکونت خود به اتهامات امنیتی یا سیاسی در قالب تبعید ذیل اتهام محاربه در این زندان نگهداری میشوند.
در مدتی که زندانیان سنی‌مذهب در زندان رجایی‌شهر نگهداری می شوند، هیچ‌گونه عفو و آزادی مشروط، عفو موردی و مناسبتی شامل حال آن‌ها نشده است و هیچ‌یک از این ۷۰ زندانی ولو با محکومیت های کوتاه مدت حتی برای یک بار به مرخصی اعزام نشده اند.
این زندانیان از مشکلات مضاعفی نسبت به بسیاری دیگر از محبوسان در رجایی شهر رنج می برند، در آخرین مورد به هرانا گزارش شده است “چند ماهی است که دوتن از این زندانیان به نام تیمور نادری‌زاده و پسرش را از یکدیگر جدا کرده اند و اجازه ملاقات به آن‌ها داده نمی شود.” تمام زندانیان اهل سنت زندان رجایی شهر از مناطق غربی کشور هستند. به عنوان مثال سنندج با ۵۲۰ کیلومتر فاصله تا این زندان جزء نزدیکترین شهرها محسوب می شود و خانواده های این زندانیان با طی این مسافت های طولانی تنها ماهی یکبار از ملاقات حضوری به مدت بیست دقیقه برخوردارند.
این زندانیان پیرو مذاهب مختلف اهل سنت از سوی دستگاه قضاییه با اتهاماتی نظیر اقدام علیه امنیت ملی”، “تبلیغ علیه نظام”، “عضویت در گروه‌های سلفی”، “افساد فی‌الارض” و “محاربه” به اعدام محکوم شده اند و درباره جزئیات و فعالیت های آنان از سوی مسئولین و ارگان های قضایی شفاف‌سازی نشده است.
اکثر این زندانیان در سال‌های ۸۸ تا ۹۰ در کُردستان توسط مأموران وزرات اطلاعات یا اطلاعات سپاه بازداشت شده و پیش از محاکمه، بدون دسترسی به وکیل و یا ارتباط با خانواده، برای چندین ماه در سلول انفرادی نگهداری می‌شده‌اند، این نگرانی وجود دارد که آنها در این دوران شکنجه شده و یا مورد بدرفتاری قرار گرفته‌اند.
بر اساس اطلاعاتی که در اختیار هرانا قرار گرفته، اکثر متهمین اتهام شرکت در مبارزات مسلحانه، ترور یا بمب گذاری را رد کرده و گفته اند تنها به دلیل اعتقادات خود و فعالیت‌هایی همچون شرکت در جلسات مذهبی و پخش مطالب مذهبی دستگیر شده‌اند.
بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل در گزارش سالانه این سازمان از نقض حقوق بشر در ایران، نسبت به وضعیت اهل سنت و زندانیان پیرو این مذهب در زندانهای ایران ابراز نگرانی کرد و بطور مشخص به شهرام احمدی، یکی از این زندانیان پرداخت.
دبیرکل در گزارش خود گفت “شهرام احمدی یک فعال أهل تسنن است که فعالیتش پخش کتاب و شبنامه های مذهب تسنن بوده است. او در سال ٢٠١۵ به اتهام وابستگی به گروهی که مسول ترور محمد شیخ الاسلام امام جمعه سنندج بود، به اعدام محکوم شد. این در حالی است که وی پنج ماه قبل أز ترور شیخ الاسلام به زندان افتاده بود.”
گفتنی است که دست کم یک زندانی در این لیست به نام برزان نصرالله زاده در زمان دستگیری کمتر از هیجده سال داشته است.
اسامی برخی از زندانیان سنی‌مذهب بند هفت سالن ۲۱ زندان رجایی شهر که عمدتا دارای محکومیت های ۵ تا ۲۰ سال حبس هستند عبارت است از “خسرو شرفی پور، برهان اصغریان، کامبیز عباسی، صالح عادلی، هیوا عثمانی، اسماعیل بوکانی، هیوا بوکانی، فواد بابایی، فیروز حمیدی، انور خضری، داود عبداللهی، علی کرمی، فرهاد، سلیمی، جمشید پیروتی، شورش آینه بوکانی، سلیمان پیروتی، امین تالشی، کامران عراقی، مسلم کوردی، نامق دلدل، قاسم ابسته، خسرو بشارت، کامران شیخه، عثمان قدرت، فرزاد حسینی، یاسر شرفی پور، واحد شرفی پور، عرفان نادری زاده، رحمت خوش خواه، شورش کریکار و والی حسن شویلان.”
اسامی ۲۷ تن از زندانیان سنی‌مذهب محکوم به اعدام این زندان که گفته می شود حکم آنها از سوی دیوان عالی کشور نیز تأیید شده و اکنون در سالن ۱۰ بند ۴ به سر می برند عبارت است از “ﮐﺎﻭﻩ ﻭﯾﺴﯽ، ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺷﺎﻧﻈﺮﯼ، ﻃﺎﻟﺐ ﻣﻠﮑﯽ، ﺷﻬﺮﺍﻡ ﺍﺣﻤﺪﯼ، ﮐﺎﻭﻩ ﺷﺮﯾﻔﯽ، ﺁﺭﺵ ﺷﺮﯾﻔﯽ، ﻭﺭﯾﺎ ﻗﺎﺩﺭﯼ ﻓﺮﺩ، ﮐﯿﻮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻨﯽ ﻓﺮﺩ، ﺑﺮﺯﺍﻥ ﻧﺼﺮﺍﻟﻠﻪ ﺯﺍﺩﻩ، ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﻣﺎﺷﺘﯽ، ﭘﻮﺭﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪﯼ، ﺍﺣﻤﺪ ﻧﺼﯿﺮﯼ، ﺍﺩﺭﯾﺲ ﻧﻌﻤﺘﯽ، ﻓﺮﺯﺍﺩ ﻫﻨﺮﺟﻮ، ﺳﯿﺪ ﺷﺎﻫﻮ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻤﯽ، ﻣﺤﻤﺪ ﯾﺎﻭﺭ ﺭﺣﯿﻤﯽ، ﺑﻬﻤﻦ ﺭﺣﯿﻤﯽ، ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺭﺣﯿﻤﯽ، ﻣﺤﻤﺪ ﻏﺮﯾﺒﯽ، ﻓﺮﺷﯿﺪ ﻧﺎﺻﺮﯼ، ﻣﺤﻤﺪﮐﯿﻮﺍﻥ ﮐﺮﯾﻤﯽ، ﺍﻣﺠﺪ ﺻﺎﻟﺤﯽ، ﺍﻣﯿﺪ ﭘﯿﻮﻧﺪ، ﻋﻠﯽ ﻣﺠﺎﻫﺪﯼ، ﺣﮑﻤﺖ ﺷﺮﯾﻔﯽ، ﻋﻤﺮ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻬﯽ و ﺍﻣﯿﺪ ﻣﺤﻤﻮﺩﯼ”

Weniger anzeigen

بازداشت آرش مکری توسط وزارت اطلاعات

آرش مکری دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تبریز، ششم اسفند ماه توسط ماموران اطلاعات سپاه مهاباد دستگیر و به نقطه نامعلومی منتقل شده است.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، آرش مکری فرزند سعید، دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تبریز در روز ششم روز اسفند ماه در منزلش توسط ماموران اطلاعات سپاه مهاباد دستگیر شد.
گفتنی است که دو خودرو متعلق به نیروهای اطلاعات سپاه و بدون داشتن حکم قضایی او را بازداشت کرده اند.
ماموران اطلاعات سپاه بدون ارائه حکم قضایی پس از بازداشت آقای مکری اقدام به تفتیش منزل و ضبط اموال وی از قبیل لپ تاپ، گوشی های همراه٬ فلش مموری و بخشی از کتاب های کُردی او کردند.
لازم به ذکر است طی ماه های اخیر اطلاعات سپاه دوبار “آرش مکری” را احضار نموده و ایشان را با متهم کردم به ارتباط با یکی از احزاب کرد مخالف جمهوری اسلامی مورد بازجویی قرار داده بود.
از زمان بازداشت آقای مکری، خانواده وی مکررا از اداره اطلاعات مهاباد جویای سرنوشت فرزند خود شده اند با اینحال تاکنون هیچ اطلاعاتی از سرنوشت وی در اختیار خانواده قرار نگرفته است.
حمید مکری برادر آرش در این رابطه می گوید: “برادرم را در حالی بازداشت کردند که حتی اجازه صحبت کردن به او ندادند و بدون حکم قضای به نقطه نامعلومی منتقل شده است”.

Weniger anzeigen

گزارشی از مرخصی یا آزادی نوروزی زندانیان عقیدتی-سیاسی

 رادیو پارس

 از میان صدها زندانی عقیدتی، دستکم سیزده تن از آنان از زندان های مختلف کشور به مرخصی نوروزی آمده و یا در آستانه سال جدید آزاد شده اند.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، زندانیان سیاسی-عقیدتی که برای نوروز امسال به مرخصی آمده اند عبارت است از: علی هاشمی، هادی حیدری، کیوان مهرگان، مصطفی تاجزاده، مصطفی عزیزی، محمود بهشتی، میثم محمدی، امیرنوذر نوری، امیر گلستانی و مسعود سید طالبی.

همچنین آقایان جعفر گنجی، زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، یک ماه و نیم پس از اتمام زمان حبس، از زندان اوین، علی اکبر نیکبخت زندانی ۷۵ ساله و بیمار زندان گلپایگان، به دلیل بیماری و عدم تحمل کیفر و آیت‌الله محمدرضا نکونام، زندانی سیاسی محبوس در زندان قم آزاد شدند.

نامه سرگشاده محمدرضا عالی پیام (هالو) به قاضی پرونده

       رادیو پارس – محمدرضا عالی پیام متخلص به “هالو” شاعر و طنزپرداز منتقد که در روزهای گذشته با پایان دوره محکومیت خود از زندان رجایی شهر کرج آزاد شده بود، نامه ای با زبان طنز خطاب به قاضی پرونده خود نوشته و در آن به مواردی از نقض حقوق خود و مشاهدات و تجربیات پروسه دادرسی و زندان خود پرداخته است، متن کامل این نامه در پی می آید.

قاضی محترم،

حبس خود را کشیدم و آزاد شدم. هرچند معلوم نیست این خلاصی از زندان تا کی پایدار بماند و کی دوباره به حبس برگردم. دوستان «هم لباس شما و همدل با من» در بازپرسی و در دادگاه به من گفته بودند: عالی پیام، یک مقام کله گنده پشت پرونده‌ی توست و دستور داده حال تو را بگیرند تا دلش خنک شود. برای همین هم شما چشم خود را بر قانون بستید و پرونده‌ای را که امر به مختومه بود باز کردید و به من حکم زندان دادید. وقتی هم که از اوین مرا به رجایی شهر آوردند، یکی از معاونین زندان، خصوصی به من گفت: دستور داده‌اند تو را به رجایی شهر بفرستند تا حالت را بگیرند.

علی ایحال هرچه بود گذشت. اما لازم می‌دانم مراتب سپاس خود را از شما به خاطر مسایل زیر اعلام کنم:

۱ـ خیلی ها به من لقب سوپاپ اطمینان رژیم داده بودند و می‌گفتند از خودشان است و چرا او را نمی‌گیرند و … ؟ شما مرا از همه‌ی این اتهامات تبرئه کردید.
۲ـ یک سال فرصت کافی و بی دغدغه به من دادید تا بدون گرفتاری‌ها و کارهای روزمره و مهمانی‌ها و وقت تلف کردن‌های بیرون زندان، به کارهای تحقیقاتی نیمه کاره‌ی خودم بپردازم. هرچند به دستور مقامات زندان اجازه‌ی استفاده از کتابخانه را نداشتم، ولی بودند دوستانی که کتاب‌های مورد نیاز را برایم می‌آوردند.
۳ـ تشکر از شما به خاطر فراهم آوردن فرصتی طلایی برای یک سال زندگی با کسانی که معلول ظلم و فقر و بی‌عدالتی جامعه‌ای هستند که شما ساخته‌اید. لمس درد کسانی که مطرود اجتماع شده‌اند، ولی حق زندگی کردن دارند.
۴ـ تشکر از شما به خاطر برقرار کردن ارتباط تنگاتنگ هالو با قشری از جامعه که هیچ گاه با تفکر و مطالعه انسی نداشته است و انتقال افکار و اندیشه‌ی هالویی به آن‌ها. با خبر شدنشان از این که در بیرون زندان چه می‌گذرد و چه بر سر آن‌ها آمده است و چرا آمده است.
۵ ـ تشکر از شما به خاطر ایجاد فرصتی مغتنم برای تشکیل کلاس‌های عروض و قافیه و آشنایی زندانیان با شعر و فرهنگ و ادب و از همه مهم‌تر، توان بیان درد خود به زبان شعر. حضور هالو در این زندان بیش از سی شاعر معترض تحویل شما داد. همه که اعدام نمی‌شوند. نیمی از این ها پس از سال‌ها حبس به جامعه بازمی‌گردند. کما این که در زمان محکومیت خود من، بسیاری از این هنرجو ها آزاد شدند.
۶ ـ تشکر از شما به خاطر عوض کردن رنگ و مزه و احساس اشعار من، شعرهایی که در زندان سروده شد و پخش گردید را با اشعار قبلم مقایسه کنید. آیا فکر کردید با زندانی شدن هالو دهانش بسته می‌شود؟ خیر، اشعارش صیقلی شد و واقع بینانه‌تر. چون من بخشی از جامعه را که زندانیان عادی و غیر سیاسی باشند را تا به حال به این خوبی درک نکرده بودم.
۷ ـ جناب آقای قاضی، در زندان شنیدم که شاعران دیگری را هم دستگیر و روانه‌ی زندان کرده‌اید. از این بابت هم از شما ممنونم. چون همان طور که زمین از حجت خدا خالی نمی‌ماند، زندان نیز نباید از شاعران دگر اندیش خالی بماند.
۸ ـ جناب آقای قاضی، شما همراه هالو، اشعار هالو را وارد این زندان کردید. کسی هالو را نمی‌شناخت، ولی الان که شما دارید این نامه را می‌خوانید، دفترچه دفترچه اشعار هالو دارد رونویس می‌شود و خیلی از آن‌ها را از بر شده‌اند. باز اشتباه کردید.
۹ ـ آقای قاضی، من یک آدم فرهنگی بودم. سرم به فیلمسازیم بود و وقتی ممنوع کار شدم، به شعر. شما از من یک آدم سیاسی ساختید. بسیاری از فعالان سیاسی را فقط نامشان را شنیده بودم. ولی چه در این زندان و چه در اوین فرصت کافی برای آشنایی نزدیک با آن‌ها، نشست و برخاست و تبادل افکار فراهم آوردید. این اشتباهتان محشر کبرا بود.

خلاصه خواستید حالم را بگیرید، ولی ندانسته حال دادید. حتا عدم استفاده از باشگاه و کتابخانه و سالن سینما و بخش فرهنگی و مرخصی و عفو عمومی و عفو مشروط و راه براه محرومیت از ملاقات حضوری و این‌ها هم حالم را نگرفت. دمم گرم. نوروز باستانی بر شما هم مبارک.

از چنین فرصتی که ساخته‌ای
من که بردم، ولی تو باخته‌ای
من اگر پیرم و به زنجیرم
تو شدی خط خطی و من شیرم
از قضا یا قدر هر آن چه که بود
تو ضرر کرده ای و هالو سود
جان من مثل دفعه‌ی ماضی
باز هم اشتباه کن قاضی
باز هم جان استر و یابو
حال گیری کنید از هالو

محمدرضا عالی پیام (هالو)

ضرب و شتم خانواده‌ی زندانیان مقابل زندان اوین

رادیو پارس ـ   تعدادی از فعالان مدنی و اعضای خانواده‌های زندانیان عقیدتی سیاسی از جمله پدر «آتنا فرقدانی» که هنگام سال تحویل مقابل زندان اوین تحصن کرده بودند توسط نیروهای امنیتی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، جمعی از فعلان مدنی از جمله هواداران “محمد علی طاهری” و بستگان تعدادی از زندانیان عقیدتی سیاسی که به مرخصی نوروزی اعزام نشده بودند، هنگام سال تحویل جلوی زندان اوین تحصن کرده بودند تا سال جدید را در نزدیکی عزیزان خود شروع کنند، اما برخی از این افراد از جمله پدر آتنا فرقدانی کاریکاتوریست زندانی و دکتر فرهاد میثمی توسط نیروهای امنیتی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

محمد نوریزاد به عنوان یکی از حاضرین در صحنه در این رابطه گفت “امروز جلوی اوین، مأموران لباس شخصی که پانزده نفری می شدند، بسیار بداخلاق بودند. من و دکتر ملکی بالا بودیم. مقابل درِ ورودیِ زندان اوین. و دوستانمان پایین بودند و مأموران به آنها اجازه ی ورود نمی دادند. بل نیز اصرار به این داشتند که متفرق شوند. چیزی به ساعت هشت صبح نمانده بود که من و دکتر پایین رفتیم و از نزدیک دیدیم که یکی از مأموران دوستان ما را با ضرب و شتم می راند. سیلی محکمی زیر گوشِ پدرِ آتنا فرقدانی زد و جوانی را زیر مشت و لگد گرفت. آنقدر این جوان را زد که جوان به روی زمین در غلتید. بعد همو به سمت دکتر فرهاد میثمی رفت و او را هل داد و برایش لگد پراند و با مشت و لگد وی را مورد ضرب و شتم قرار داد.”

لازم به ذکر است که تعداد زیادی از زندانیان عقیدتی سیاسی در زندان های کشور به مرخصی نوروزی اعزام نشدند.

Weniger anzeigen

در ده ماه نخست سال؛ مرگ ۲۷ کارگر حین کار در همدان

رادیو پارس ـ  سازمان پزشکی قانونی استان همدان اعلام کرد که در ده ماه نخست سال جاری ۲۷ کارگر در حین کار، جان خود را از دست داده‌اند.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از تابناک، سید حسن هفده تن، معاون روابط کار وزارت کار در تازه‌ترین گزارش پیرامون وضعیت ایمنی در محیط‌های کاری و بنگاه‌های کشور و همچنین اقدامات پیشرو گفت: “سالانه بیش از ۱٬۴۰۰ نفر در کشور براثر حوادث فیزیکی ناشی از کار جان خود را از دست می‌دهند، ۶ برابر این رقم نیز آمار مرگ‌های ناشی از بیماری‌های شغلی است که گریبان نیروی کار را گرفته است. ۴۳/۸ درصد موارد مرگ‌ومیر ناشی از حوادث کار در بخش صنعت ساختمان اتفاق می‌افتد”.

وی اظهار کرد: “حوادث ناشی از کاربر اثر غفلت دست‌اندرکاران ذی‌ربط، قتل شبه عمد به شمار می‌آید، می‌خواهیم اقتصاد سیاه کشور در امر ایمنی کار را به اقتصاد سبز تبدیل کنیم”.

با آسیب‌شناسی وضعیت حوادث ناشی از کار در کشور، می‌توان به عمق فاجعه و نگرانی‌ها در این رابطه پی برد. طبق اعلام سازمان بین‌المللی کار، مرگ هر فرد به‌غیراز تبعات غم‌انگیز خانوادگی، به‌طور مستقیم یک میلیارد تومان به اقتصاد آسیب وارد می‌کند و مرگ هر فرد به معنای از دست دادن ۷ هزار و ۵۰۰ روز کاری است.

مدیرکل پزشکی قانونی استان همدان با اشاره به اینکه در ۱۰ ماهه نخست سال ۲۷ نفر در استان همدان براثر حوادث ناشی از کار جان خود را از دست دادند گفت: “شمار جان‌باختگان حوادث کار در مقایسه با مدت مشابه سال گذشته ۵۰ درصد کاهش داشته است”.

دکتر علی احسان صالح بابیان اینکه تمام فوت‌شدگان ناشی از حوادث کار در مدت یادشده مرد بوده‌اند، اضافه کرد: “شمار جان‌باختگان حوادث کار در مدت مشابه سال ۹۳ شامل ۵۵ مرد بوده است”.

وی ادامه داد: “۳۰۹ نفر در سوانح ناشی از کار در سطح استان طی همین مدت مجروح و مصدوم شده‌اند که ازنظر جنسیت ۳۰۶ نفر آنها مرد و سه نفر نیز زن بوده است”.

مدیرکل پزشکی قانونی استان همدان بابیان اینکه مجروحین و مصدومان حوادث ناشی از کار در مدت یادشده کاهش ۳۵ درصدی داشته است، یادآور شد: “در مدت مشابه سال گذشته ۴۷۳ نفر مرد و هشت نفر زن در حوادث ناشی از کار مجروح و مصدوم شدند”.

صالح حوادث کار را از دو منظر تشریح کرد و گفت: “برخی از افراد پیش از بروز سانحه به علت بیماری همچون سکته قلبی جان خود را از دست می‌دهند و سپس دچار سانحه کار می‌شوند که این موضوع در معاینات پزشکی موردبررسی قرار می‌گیرد”.

وی سقوط از بلندی، اصابت جسم سخت، سوختگی و کمبود اکسیژن را از دیگر عوامل مهم فوت ناشی از حوادث کار عنوان کرد و گفت: “باید نسبت به رعایت نکات ایمنی توجه شایانی صورت گیرد تا این حوادث کاهش یابد”.

متأسفانه موضوع آموزش نیروی کار، غیرحرفه‌ای بودن افراد و فراهم بودن امکان فعالیت در هر بخشی بدون نیاز به گواهینامه و یا مجوز، بی‌توجهی کارفرمایان به لزوم فراهم شدن ابزارهای ایمنی در محیط‌های کاری و همچنین سهل‌انگاری نیروی کار؛ باعث تلفات در این حوزه می‌شود.

Weniger anzeigen