سعید شیرزاد، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج، طی نامهای سرگشاده جان باختن اقبال مرادی، فعال سیاسی را تسلیت گفته است. وی در بخشی از این نامه خطاب به همسر اقبال مرادی، میگوید: “دردهایت برایم وقتی معنا شد که بغض و فریاد بی پدر شدن زانیار وجودم را آتش زد. آتشی که خندههای زانیار را هم از من گرفت و اشک بر چشمان عزیزترین این روزهایم نشست و من ماندهام و دیوارهای بلند و سیمهای خاردار گوهردشت که بغضهای زانیار زندان را برایم دوباره آتشگهی شد”.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز چهارشنبه ۲۷ تیرماه پیکر بی جان اقبال مرادی، فعال سیاسی کرد در پنجوین، یکی از شهرهای مرزی کردستان عراق با ایران پیدا شد. وی به ضرب سه گلوله کشته شده بود، وی پیش از این نیز مورد سوءقصد قرار گرفته بود.
سعید شیرزاد، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج، با انتشار نامهای سرگشاده جان باختن اقبال مرادی را تسلیت گفته است.
متن کامل نامه سرگشاده مورد اشاره را به نقل از هرانا در ادامه بخوانید؛
“همدردی برای تو حقیرترین واژههاست
دایه گیان دایەی برینداری ڕۆژھەڵات (مادر جان، مادر زخمی کردستان)
برای تو که تمامی این سالها چون کوههای سر به فلک کشیده کوهسالان، رفیق و همراه مردی بودی که برای ملتش زیست و شادیهایش شادی آنان بود و گریههایش نیز برای آنان و حتی شاهد بودی که اسارت ده سالهی پارهی تنت زانیار هم نتوانست خللی در آرمانها و اراده او پدید آورد.
با تو از تسلیت نمیخواهم سخن بگویم، بلکه به تو تبریک میگویم که اگر چه رفیق و همسفرت آماج گلولهها قرار گرفت ولی یاد و نامش تا همیشه در قلب مردمش جاودانه خواهد بود.
به تو تبریک میگویم وقتی که در تمامی این سالها در گریزش از کمین دشمن راسختر از دیروزش قدم برمیداشت و خود به کمین مرگ مینشست؛ و همین قدمها و کمینها، همخانه شدنش با خاک پنجوین را برای او رقم زد.
به تو تبریک میگویم که همین خاک و سنگ، لرزه بر تن دشمنانش خواهد انداخت و از سنگ قبرش هراسان خواهند شد و هراسانتر وقتی که بدانند اگر چه جسمش را به گلولهها سپردهاند ولی یاد و نامش را هرگز نتوانند از تاریخ پاک کنند.
“او اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشت.
او اما راه بر مرد ربا خواری نبست.
او اما نیمههای شب ز بامی بر سر بامی نجست.
او اما در دل کهسار رویاهای خود جر انعکاس سرد آهنگ صبور
این علفهای بیابانی که میرویند و میپوسند
و میخشکند و میریزند با چیزی نداشت گوش”.
دایکه جەرگ سووتاوەکەم (مادر جگر سوختهام)
دردهایت برایم وقتی معنا شد که بغض و فریاد بی پدر شدم زانیار وجودم را آتش زد. آتشی که خندههای زانیار را هم از من گرفت و اشک بر چشمان عزیزترین این روزهایم نشست؛ من ماندهام و دیوارهای بلند و سیمهای خاردار گوهردشت که بغضهای زانیار زندان را برایم دوباره آتشگهی شد که با جاودانه شدن شاهرخ سوختم و ساختم و میدانم که تنهایی سخت است و همدردی برای تو حقیرترین واژههاست وقتی که قدمهای دیدهات را باید تصور کرد که برای تابوت پدر پیش میرود و پس میرود و باز هم پیش میرود برای آخرین بوسه بر پیشانی پدر و باز هم پس میرود برای گریز از مرگ پدر و دردهای رسوب شده در سینهات که پایانی ندارد؛ و رفیق و همراه سیوچهار سالهات دیگر در کنارت نیست که برایت مرهم دردهای دوری زانیار باشد.
ولی در این روزهای سخت این تویی که همچون تمامی این سالها باید پشت و پناه دیدهات باشی و همچون کوهسالان پناه و امید مستحکم زانیار باشی و به تو قول میدهم برای زانیارَت این چنین از شاملو زمزمه کنم.
تو نمیدانی غریوِ یک عظمت
وقتی که در شکنجهی یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاهِ بیمژهی محکومِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست
تو نمیدانی هه وال اقبال کیست!”.
دایکه بریندارە جەرگ سووتاوەکەم
که کوهسالان له بەرام بەر بەرخۆدانت چۆکی داناوه و به ڕاوەستانت ئیری ده بات
(مادر زخمی جگر سوختهام که کوهسالان در برابر قامت و استقامتت زانو زده است و به ایستادگیات رشک میورزد)
در پایان برای تو که ابراهیمات را در آتش سوسن و یاس سوزاندهاند شاملو را ورق میزنم و با کاک اقبال سرو سر به آسمان گذاشته و رفیق همیشگی کردستان و غمخوار ملتهای ترک، عرب، بلوچ، ترکمن و … که با مرگش به کمین دشمنانش نشست، برایم زمزمه کن که:
“در آوار خونین گرگ و میش، دیگر گونه مردی آنک
که خاک را سبز میخواست و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش به نظر هدیتی نه چنان کمبها بود که خاک و سنگ را بشاید
چه مردی، چه مردی که می گفت
قلب را شایستهتر آن که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن که زیباترین نامها را بگوید
و شیرآهن کوهمردی ازین گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت، به پاشنه آشیل در نوشت
روئینه تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود”
سعید شیرزاد
زندان رجایی شهر کرج / چهارشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۷″