reza amiri
از اردیبهشت ۱۳۸۷ تا کنون بیش از ۷ سال و چند ماه است که بدون مرخصی در زندان به سر می برد، در این مدت نوه دار شده، دختر نوجوان اش که موقع بازداشت او تنها ۱۳ سال داشت ازدواج کرده و او همچنان محروم از مرخصی، پشت دیوارها مانده است؛فریبا کمال آبادی، عضو هیات ۷ نفره سران بهایی که به “یاران ایران” معروف است. او به ۲۰ سال زندان محکوم شده، در زندان اوین اما میزبان خانواده داماد بوده و مراسم خواستگاری دخترش را برگزار کرده است. همسرش، روح الله طائفی در مصاحبه با روز از محرومیت های او می گوید و وضعیت اش در زندان، از آزارو اذیت ها و آنچه که بر او و خانواده اش طی ۷ سال و چند ماه گذشته و می گذرد.
فریبا کمال آبادی از قدیمی ترین زندانیان بند نسوان زندان اوین است؛ بندی که زندانیان سیاسی و عقیدتی در آن نگهداری می شوند. او و مهوش شهریاری (ثابت) دیگر عضو سابق یاران ایران بیش از ۷ سال است که از مرخصی محروم هستند. روح الله طائفی، همسر فریبا کمال آبادی در مصاحبه با روز درباره آنچه که از اردیبهشت ۸۷ تاکنون گذشته می گوید: “همه افراد جامعه بهایی و به طور اخص یاران ایران از جمله خانم بنده، فریبا در دورانی که بازداشت شدند حدود ۱۱۴ – ۱۱۵ روز در انفرادی بودند. خیلی دوران سختی بود. مشکلات زیادی را تحمل کردند؛ ملاقات با خانواده نداشتند، شرایط سخت بازجویی و.. بعد از آن از انفرادی خارج شدند و ملاقات با خانواده داشتند البته در بازداشتگاه موقت. ۲۷ ماه بعد از آن در بازداشت موقت بودند. می دانید که بازداشت موقت زندان نیست بلکه برای یک روز، دو روز نگهداری موقت است اما اینها ۲۷ ماه بودند. خیلی شرایط سختی بود و بعد از ۲۷ ماه وارد زندان و به زندان گوهردشت منتقل شدند، با زندانیان جرایم عمومی که همه از مجرمین خطرناک بودند؛ آدم کش ها، معتادان و کسانی که حتی در زندان آدم می کشند. ۹ ماه آنجا بودند و احتمال خطرات جانی برای شان خیلی خیلی زیاد بود”.
و بعد زندان قرچک ورامین میزبان فریبا کمال آبادی بوده. همسرش می گوید: “بعد از این ۹ ماه که بعد از آن ۲۷ ماه بود منتقل شدند به زندان قرچک ورامین که واقعا خیلی شرایط سخت تری بود. از همه جا بدتر بود برای اینکه آنجا اصولا زندان نبود، قبلا مرغداری بوده که تغییر کاربری داده شده بوده. تعداد زیادی خانم را بدون داشتن امکانات به آنجا منتقل کرده بودند. البته بعد از دو هفته منتقل شدند به زندان اوین و حالا هم ۴ سال است که در زندان اوین هستند. البته اوین شرایط بهتری دارد، چون به هرحال زندان است و یک مقدار امکانات وجود دارد، از جهت اغذیه هم غذا به آنها نمی دهند، تا حدی مواد خام می دهند که خودشان می پزند. از نظر سرما و گرما نسبت به جاهای قبلی مطلوب ترست، فضا هم که قبلا ۴۰ نفر بودند الان حدودا ۲۰ نفر هستند. اگر یک موقع لازم باشد بهداری بروند آنها را به بهداری داخل زندان منتقل می کنند، گهگاه هم لازم است بروند پزشک متخصص و بیمارستان بیرون از زندان، اگرچه انتقال برای معاینات پزشکی به بیرون از زندان مشکل است و به سختی حاصل می شود. ولی چیزی که برای خانم من به طور خیلی خاص و عموما برای یاران ایران مطرح است این است که اصولا صرف نظر از پرونده بسیار ظالمانه ای که برای آنها تشکیل دادند و آن هارا محکوم کردند، اتهامات انتسابی به هیچ وجه شایسته اینها نبود. وکلایی هم که پرونده را دیده بودند هیچ دلیل و مدرکی برای محکومیت شان ندیده بودند”.
همسر فریبا کمال آبادی سپس با اشاره به محرومیت او از مرخصی توضیح می دهد: “صرفنظر از بحث های حقوقی و قضایی، بعد از حدود ۷ سال و چندماهی که زندان هستند حتی یک روز هم به اینها مرخصی نداده اند درحالیکه ما کسانی را داریم که زندان شان یک هفته نشده، دو هفته سه هفته مرخصی می روند. در این مدت مادر من از این عالم رفته، برادر من فوت شده، دختر من ازدواج کرده، دختر دیگرم بچه دار شده ولی به هیچ وجه مرخصی ندادند. مثلا آقای خانجانی ۸۴ سال دارد؛ خانم اش از دنیا رفت اما مرخصی ندادند، هرکس دیگر بود به او می دادند اما به یاران ایران نمی دهند؛ در هیچ شرایطی و این رفتار ناعادلانه همچنان ادامه دارد، اگر چه به دفعات و مکرر تقاضای مرخصی کردیم ولی به هیچ وجه نتیجه نگرفتیم. گویا تعمدی در کار است که اینها در رنج و سختی باشند و خانواده های شان هم. بالاخره مادر خانم من مریض است، دختر من ازدواج کرده و…. این با هیچ عدالتی، با هیچ قانونی سازگار نیست”.
سوال میکنم:در نهایت چه پاسخی میدهند وقتی برای مرخصی تقاضا و پی گیری می کنید؟ چه دلیلی برای مخالفت عنوان می کنند؟ می گوید: “ما با فردی که نماینده قوه قضائیه محسوب می شود، در این چند سال که آقای خدابخشی بوده و البته بنا براتهاماتی که به ایشان وارد و برکنار شده اند و فرد دیگری آمده، هروقت ما برای مرخصی مراجعه می کنیم می گویند اصلا اصلا. حاضر نیستند حتی گوش بدهند، دست مان به دادستان تهران هم که نمی رسد. یا هردفعه که نامه می دهیم و تقاضای مرخصی می کنیم نمی شود البته فقط هم دست دادستان نیست، معمولا مقام های امنیتی در این پرونده ها اعمال نظر می کنند. اما به محض اینکه تقاضای مرخصی می کنیم همین که می شنوند اینها هیات ۷ نفره سابق یاران ایران هستند به کلی اصلا رد می کنند و حاضر نمی شوند حتی بشنوند. من خاطرم است آذر ماه سال گذشته که ازدواج دخترم بود من تقاضا کردم که به خانم ام مرخصی بدهند، از دور که مرا دید گفت نه نه نه؛ اصلا و ابدا. گفتم من نامه می دهم که شما واسطه ما و دادستان هستید به دادستان بدهید. گفت پس بعدا گله نکنید که نامه را از من گرفتند و مرخصی ندادند. یعنی پیشاپیش شخص آقای خدابخش تصمیم می گرفت که نامه را نمی دهم یا اگر بدهم انتظار مرخصی نداشته باش. گویا یک تعمدی در کار است که به هیچ وجه به اینها مرخصی ندهند. در حالیکه خانم من حاضر بود برای عروسی دخترش به صورت اعزام با مامور که با دستبند و پابند می برند بیاید. یعنی حاضر بودیم که در محل عروسی و عقد دخترم با دستبند و پابند حداقل یکی دو ساعت حاضر باشد. حتی حاضر بودیم که اگر در ساعات روز اعزام شود، مراسم را روز برگزار کنیم، اصلا در جایی نزدیک زندان اوین برگزار کنیم. یعنی تمام شرایط را حاضر بودیم اما قبول نکردند”.
روح الله طائفی می افزاید: “اول تقاضای مرخصی کردیم که یک هفته برای ازدواج دخترش بیاید، اگر نمی توانید مرخصی بدهید اعزام با مامور بیاید، اگر آن را هم نمی توانید حتی در محل دادسرا در زندان اوین عقد را برگزار کنیم. خودشان گفتند که در زندان اوین می شود و ما شرایطی فراهم میکنیم که بشود. همه این مقدمات باعث شد که تدارکات عروسی را براساس اینکه عقد در زندان اوین برگزار می شود پیش بینی کنیم ؛ از تدارکات بیرون صرفنظر کردیم اما ۲ روز مانده به عقد و عروسی به ما گفتند نمی شود؛ نه مرخصی دادند، نه اعزام کردند و نه اجازه دادند در زندان انجام شود. حقیقت اینکه شرایط زندانی شان در زندان اوین نسبت به چند سال قبل که در بازداشت موقت یا گوهردشت یا قرچک بودند بهتر است، قابل تحمل است اما سخت گیری هایی که به جهت ندادن مرخصی می کنند حقیقتا اعجاب آور است. من فکر می کنم تمام کسانی که قاتل هستند و زندانی و جانی، مکررا و بارها آمده اند مرخصی اما افراد بهایی مظلوم که هیچ سندی و مدرکی بر اتهامات انتسابی شان وجود ندارد از همه حقوق قانونی شان محروم هستند».
او چنین برخوردها و رفتارهایی را در جهت رنج مضاعف اعضای سابق یاران ایران می داند و می گوید: «همه اینها تحت یک برنامه کلی است که یاران ایران در رنج و در مشقت باشند. حتی اگر ما درخواست نمی کردیم، خودشان باید براساس قانون مرخصی می داند. اما چند گزینه وجود داشت برای اینکه فریبا بیاید. می توانستند اول بگویند نه اصلا امکان ندارد. می توانستند مرخصی یکی دو روزه بدهند، می توانستند با مامور برای یکی دو ساعت اعزام کنند. می توانستند بگذارند در زندان اوین انجام دهیم. خودشان اصلا پیشنهاد کردند که در زندان اوین برگزار شود، می توانستند در زمان عقد یک تلفن بدهند یکی دو دقیقه ای صحبت کند اما نگذاشتند. اینها واقعا هیچ هزینه ای برای شان نداشت. حتی ما گفته بودیم چه موانعی وجود دارد که ممکن است شما مرخصی ندهید یا اعزام نکنید. مثلا اگر شب نمی شود باشد ما روز برگزار میکنیم، اگر در کرج مشکل است در تهران برگزار میکنیم. گفتند در زندان می توانید. اما بعد نگذاشتند. من فکر میکنم تعمدی در کار بوده که فریبا بیشتر زجر بکشد”.
بر ترانه چه گذشت در این مدت؟ پدرش می گوید: “من بارها و بارها شاهد گریه ترانه بودم وقتی می شنید که نمی تواند بیاید یا نمی گذارند و.. برای خواستگاری ترانه البته مسئولان هماهنگ کردند که پدر و مادر داماد و خود داماد برویم زندان اوین و در آنجا در حضور دادیار ناظر زندان، خواستگاری انجام شد و یک مهلت نیم ساعته دادند که می توانید با خانواده داماد حرف بزنید و خواستگاری انجام شود و.. در تمام این مدت اینقدر احساسات و عواطف ما تحریک شده بود و اینقدر هیجانات روحی و عاطفی داشتیم که هر حرفی می خواستیم بزنیم گریه مان می گرفت برای اینکه اینقدر شرایط سختی بود شاید در تاریخ نبوده که خواستگاری در زندان در حضور نماینده دادستان و.. انجام شود. البته ما راضی بودیم که بالاخره شد. اما ترانه مثل هر دختر دیگری آرزو داشت که تدارک ببیند و آنطور که دوست دارد انجام دهد. مادرش همراهش و کمک اش باشد. من بارها شاهد ناراحتی ترانه بودم ولی خب او هم دختری با روحیه بالا است. قوی شده به مرور زمان”.
او به عقب تر بازمی گردد و از آنچه که از ۱۳ سالگی ترانه و بازداشت مادرش تا الان که بیش از ۷ سال و چندماه گذشته، می گوید: “ترانه کلاس دوم راهنمایی بود، زمان امتحاناتش هم بود، اواخر اردیبهشت سال ۷۷ که مادرش بازداشت شد و در تمام این مدت او از مادرش محروم بود. بزرگ شد، مدرسه تمام شد و مثل همه جوانان بهایی از ورود به دانشگاه محروم شد در حالیکه رتبه ممتازی در کنکور کسب کرده بود. اما من همیشه فکر می کنم افرادی مثل ترانه می توانند تحمل کنند. حقیقتا هر فرد دیگری بود نمی توانست تحمل کند اما از آنجا که قبلا هم در ۲ مرحله، زمانی که کلاس چهارم دبستان بود مادرش دستگیر شده بود، یکبار در تهران و یکبار در مشهد، بهرحال کمی آشنا بود. اما این فضایی که در زندگی ما حاکم بود ۶ تا ۷ ماه اول شرایط سختی بود و خیلی به ترانه سخت گذشت زمان بی خبری و.. من وقتی موقع خواب می رفتم نگاهش میکردم می دیدم در نهایت حزن و اندوه به خواب رفته، این غم و اندوم در چهره اش در خواب هم بود. من نوعی عمل میکردم که به او تلقین نشود ما شاهد رنج اش هستیم همیشه نوعی برخورد می کردم که او می تواند و باید تحمل کند. باید بگذراند. ولی یک چیزی که خیلی مهم است این است که ما اصولا و جامعه بهایی عموما در ایران تمام رنج و درد هایمان از مشکلات اقتصادی و تحصیلی و مسائل امنیتی حتی مرده های ما در قبرستان ها آسایش ندارند اما چون در مسیر ایمان و اعتمادمان است تحمل می کنیم و قبول این مسائل حتی در مسیر ایمان مان کار را آسان تر می کند. اگر هدفی نداشتیم آرمانی نداشتیم برای ما خیلی مشکل می شد و تحمل اش برای من و ترانه و همه زندانیان بهایی سخت تر می شد”.
او می افزاید: “فریبا فردی قوی است، از نظر روحی و روانی بسیار محکم و مقاوم است و با وجودی که بسیار عاطفی و حساس است ولی مشکلات و سختی هایی که بر خودش و فرزندانش وارد می شود باعث نمی شود او سست و متزلزل شود. من و همه فامیل وقتی دیدن او می رویم روحیه می گیریم. ولی اینها هرگز نباید باعث شود که مسولین و متصدیان امور نسبت به حقوق مادر و فرزندان اش بی تفاوت باشند حقوقی که قانونا وجود دارد را سلب کنند. من یک چیزی می خواهم بگویم تقریبا یک سال و یک ماه بود فریبا زندان بود یعنی خرداد ۸۸، ترانه سال سوم راهنمایی بود امتحانات نهایی اش بود دچار یک بیماری ناشناخته شد و به خاطر این بیماری یک هفته درگیر پزشکان مختلف تا نهایت در بیمارستان بستری شد و نتوانست به ملاقات مادرش برود. ما به فریبا گفتیم ترانه نیامده چون رفته امتحان بدهد. فکر میکردیم اگر بگوییم مریض و بیمارستان بستری است شاید خیلی نگران شود. اما من به ماموری که همراه فریبا بود و او را برای ملاقات آورده بود گفتم که اگر می توانید به فریبا یک مرخصی چند ساعته بدهید که بیاید بر بستر ترانه در بیمارستان و او را عیادت کند موضوع را به او بگویید و بیاورید ولی اگر نمی توانید به او مرخصی بدهید موضوع را به او نگویید. موکدا هم گفتم اما به محض اینکه ما خداحافظی کردیم به فریبا گفته بودند دخترت یک بیماری ناشناخته دارد و در بیمارستان است. هیچ اقدامی هم برای مرخصی او نکردند. انگار از این موضوع خوشحال شده بودند و دست شان چیزی آمده بود برای رنج فریبا. بعد از ۲ شبانه روز که فریبا از این موضوع خبردار شده بود و ۲ شبانه روز تلاش کرده بود با ما تماس بگیرد نهایتا اجازه دادند تلفن کند. به موبایل من زنگ زد، من کنار ترانه در بیمارستان بودم و دادم با ترانه حرف زد. شما نگاه کنید چطور رنج می دهند، چطور غیرانسانی رفتار می کنند. حتی با مامور هم اعزام نکردند یک ساعت بیاید بیمارستان بالای سر بچه اش، می توانستند اصلا به او نگویند که دخترت اینطور شده. می خواهم این را بگویم این درد و رنج ها به دفعات مختلف همیشه بوده متاسفانه”.
فریبا کمال آبادی در زندان نوه دار شد: “دخترم الحان دو مرتبه از انگلستان آمد، یکبار اردیبهشت ۹۳ و یکبار پاییز ۹۴ که عروسی ترانه بود و رفت زندان و فریبا نوه اش را دید. اما اذر ۹۴ که آمده بود بسیار بسیار سختگیری کردند. معمولا فریبا را برای معاینه پزشکی یا انجام آزمایشات یا دندانپزشکی و.. که می آوردند ما می رفتیم کنار فریبا قرار می گرفتیم هزینه های پزشکی را پرداخت میکردیم به هر حال او را می دیدیم و داروهایی را که لازم بود می خریدیم و.. ولی آن بار که الحان آمده بود دستور داده بودند که به هیچ عنوان هیچ کدام از اعضای خانواده حتی دم در مطب هم نایستند، ماموری که با فریبا آمده بود گفت اینقدر از اینجا دور شوید که من شما را نبینم والا فریبا را برمیگردانم. چند ساعتی که در مطب برای دندانپزشکی بود حتی از دور هم نتوانستیم او را ببینیم. ۲ مرتبه هم که در زندان اوین ملاقات داشتیم یعنی دخترم از انگلستان امده بود دو بار و هر دو بار رفت اوین ملاقات تا هم او مادرش را ببیند و هم فریبا نوه اش را ببیند اینقدر سخت گیری کردند و اذیت کردند که ما اصلا نه قبل از آن و نه بعد از آن مشکلی نداشتیم. ولی باور کنید انقدر سختگیری و اذیت کردند که در تمام طول مدت ملاقات و بعد از آن دخترم گریه می کرد. حتی بار دوم که رفتیم ملاقات کنیم فردی که مامور سالن ملاقات است دستور داده بود که اینها را دم در سالن ملاقات راه ندهید. در سرمای پاییز آن موقع ما ساعت ها جلوی اوین ایستادیم تا بالاخره توانستیم با معاون رئیس زندان صحبت کنیم و او دستور داد چند دقیقه ببینیم. اینها تعمدی بود که هیچ وقت چنین مشکلاتی نداشتیم”.
روح الله طائفی سپس اشاره می کند که برای اعمال ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی اقدام کرده است: “ما وکیل گرفته و پرونده را برای اعمال ماده ۱۳۴ فرستاده ایم. من امروز متوجه شدم که پرونده به دادگاه رسیده و امیدواریم قاضی همانطور که قانون است عمل کند. اگر این قانون اعمال شود حکم فریبا می شود ۱۰ سال که ۲ سال و نیم دیگر باید آزاد شود. ما می خواهیم که مسئولین قضایی با عدالت برخورد بکنند”.
او در پایان می گوید: “این خیلی خوب است که مقامات محترم جمهوری اسلامی به این موضوع توجه بکنند که بودن یاران ایران در زندان منفعتی برای کشور ندارد جز اینکه وجهه شان را خدشه دار بکند. واقعا آزاد بودن یاران ایران چه ضربه ای برای امنیت کشور، برای مردم ایران، برای دولت ایران، برای حکومت ایران خواهد داشت؟ واقعا چه منافعی است جز اینکه احترام و آبرو و حیثیت کشور به خاطر کسانی که بی گناه در زندان هستند تحت تاثیر قرار بگیرد؟ جامعه بهایی در ۱۹۰ کشور دنیا هم جوامع کوچک و بزرگ دارد و هم تشکیلات بهایی، همه این کشورها از جامعه بهایی راضی هستند و ایران تنها کشوری است که در آن جامعه بهایی اینطور تحت فشار قرار گرفته اند؛آن هم با اتهامات واهی. اگر واقعا اتهاماتی که اینها می زنند وجود داشت تمام دنیا باید جامعه بهایی را تحت تعقیب قرار می داد. جامعه بهایی صلح اندیش است، رفتار خردمندانه و مسالمت آمیز دارد، با همه آزار و اذیتی که به جامعه بهایی شده هیچ وقت دست به خشونت نزده. من از مقامات جمهوری اسلامی می خواهم که بررسی کنند به چه منافعی می رسند و چه مصلحتی برای کشور، حکومت و مردم دارد که این افراد بی گناه در زندان باشند؟ اگر آزاد باشند امنیت کشور را به خطر می اندازند یا قاتل هستند یا جانی هستند؟ جواب همه اینها منفی است”.