احضار و بازجویی از شهروند یارسان در کرمانشاه

به گزارش اخبار اقلیت های مذهبی ایران:در کرمانشاه امین عباسی شاه ابراهیمی، اکتیویست کورد آیین یارسان ، برای چندمین بار احضار و مورد بازجویی قرار گرفت.

بر اساس اطلاع رسانی “مجمع فعالان مدنی یارسان” ، آقای امین عباسی شاه ابراهیمی ، یکی‌ از فعالان مدنی آیین یارسان و عضو مجمع مدنی فلان یارسان کرمانشاه،در روز سه‌ شنبه اول دی ماه ۱۳۹۴ توسط پلیس اطلاعات و امنیت استان کرمانشاه احضار و مورد باز جوی قرار گرفته است.

بر اساس این اطلأعیه ، این شهروند کورد کرمانشاهی، مورد بازجویی عقیدتی‌ در مورد آیین یارسان قرار گرفته و علت احضار وی فعالیت در فضای‌ مجازی فیس بوک ، گوگل پلاس در زمینه انتشار مطالبی در خصوص مشکلات جامعه یارسان و تبلیغ برای ” فرقه اهل حق ” نامبرده شده است.

از اتهامات وارد شده به این فعال کورد کرمانشاهی، این بوده است که در رابطه با خودسوزی اعتراضی سه‌ تن‌ از پیرون آیین یارسان در سال ۱۳۹۲ ، اطلاع رسانی نموده و مطالبی را در آن زمینه به انتشار رسانده است.

این شهروند آیین یارسان، سال گذشته نیز چندین بار احضار و مورد بازجویی قرار گرفته بود و برای وادار کردن او به سکوت، به او گفته شده است که پرونده وی همچنان در اداره پلیس امنیت کرمانشاه مفتوح است و تحت نظر آن اداره قرار دارد.

وخامت وضعیت جسمانی محمد سیف‌زاده

رادیو پارس–  امروز پنج‌شنبه ۳دی‌ ماه ۱۳۹۴ گزارشات رسیده از زندان رجایی شهر حاکی از وضعیت نامساعد جسمانی وکیل زندانی محمد سیف زاده است.

به گزارش بام، ارگان خبری بنیاد اکبر محمدی؛ محمد سیف زاده زندانی سیاسی ۶۸ساله با توجه به کهولت سن و بیماری‌های متعدد نیاز مبرم به درمان و رسیدگی‌های پزشکی دارد. این زندانی سیاسی پیشتر و به کرات دچار سکته‌های متعدد مغزی شده و نیازمند انتقال هر چه سریع‌تر به بیمارستان و امکانات بیمارستانی است.

گواهی پزشکی قانونی وی ضمیمه شده بر این خبر گواه بر وخامت وضعت سلامتی او دارد.

لازم به یادآوری است که سیف‌زاده بارها به دلیل وخامت وضعیت جسمانی، عدم انتقال به بیمارستان و کوتاهی مسئولین در رساندن به موقع وی به مراکز درمانی موجب وخیم‌تر شدن وضعیت سلامت او شدند.

زندانیان سیاسی و همبندیان این وکیل زندانی با ابراز نگرانی از وضعیت جسمانی وی خواهان رسیدگی هر چه سریع‌تر مسئولان و توجه هر چه بیشتر سازمان‌های حقوق بشری به وضعیت سیف‌زاده و دیگر زندانیان سیاسی هستند.

بازداشت میثم حجتی نوکیش مسیحی در اصفهان

چهار مامور لباس شخصی اداره اطلاعات اصفهان، ساعت شش عصر چهارشنبه دوم دی‌ماه ۱۳۹۴، به منزل مسکونی «میثم حجتی» مراجعه و پس از ارایه حکم تفتیش، این نوکیش مسیحی را بازداشت کردند.

شبکه خبر مسیحیان فارس زبان با اعلام این خبر نوشته: «میثم حجتی که پس از بازگشت از محل کار در حال استراحت بود، مورد حمله لباس شخصی‌ها قرار گرفته و در برابر دیدگان پدر و مادر میثم، اقدام به ضرب و جرح وی نمودند.»

در ادامه این خبر آمده: «مامورین اطلاعات کلیه کتب و وسایل شخصی میثم حجتی را توقیف نموده و حتی موبایل پدر و مادر میثم و درخت کریسمس میثم را نیز به همراه خود بردند. سپس خانواده میثم حجتی را تهدید کرده تا خبر دستگیری وی را به اطلاع کسی نرسانند.»

همچنین این خبرگزاری درباره رفتار ماموران در زمان بازداشت میثم حجتی افزوده است: «مامورین اجازه پوشیدن لباس گرم را به میثم حجتی نداند. با توجه به سرمای دی ماه در اصفهان، این عمل نشانه عمق تنفر و نفرت مامورین اطلاعاتی از نوکیشان مسیحی است. افزایش بازداشت مسیحیان و یورش به کلیساها در ایام عید میلاد (کریستمس) و سال نو میلادی به امری قابل پیش‌بینی بدل گشته است. مسیحیانی که تنها به جرم پرستش خداوند خویش، دستگیر و زندانی می‌شوند.»

تهدید فردوسی‌پور به اخراج و انتقاد سخنگوی دولت از عدم پخش مصاحبه ظریف

رادیو پارس– پس از اینکه ارگان صداوسیما عادل فردوسی‌پور، مجری برنامه ۹۰ را به دلیل مصاحبه‌ی پخش‌نشده با جواد ظریف به اخراج از صداوسیما تهدید کرد، سخنگوی دولت با انتقاد از صدا و سیما نسبت به عدم پخش مصاحبه وزیر امور خارجه واکنش نشان داد.

به گزارش خبرگزاری هرانا، روزنامه جام جم، ارگان سازمان صدا و سیما، مصاحبه برنامه فوتبالی ۹۰ با محمد جواد ظریف را تخلف خوانده و به صورت تلویحی عادل فردوسی پور، تهیه کننده و مجری برنامه ۹۰ را به اخراج از صداوسیما تهدید کرده است.

در یادداشتی که در این روزنامه منتشر شده، آمده است، هماهنگی با مسئولان و مدیران گروه شبکه برای انجام مصاحبه از اصول ابتدایی و بدیهی در تمام دنیاست ولی عادل فردوسی‌پور به این موضوع توجه نکرده است.

داوود نعمتی انارکی، مدیرکل روابط عمومی صداوسیما هم در گفت وگویی با خبرگزاری ایسنا، بر موضوع منتشر شده در روزنامه جام جم صحه گذاشته است. او گفته که مصاحبه فردوسی‌پور با جواد ظریف بدون هماهنگی با شبکه سه انجام شده و به همین دلیل از پخش آن جلوگیری شده است.

مدیر کل روابط عمومی صدا و سیما تاکید کرده که این مصاحبه خارج از عرف قانونی صدا و سیما و بدون طی شدن مراحل اداری و تنها با تماس تلفنی و پیامکی فردوسی‌پور با ظریف انجام شده است. روزهای گذشته تصویری از پیامکی منسوب به ظریف و خطاب به فردوسی پور در ارتباط با پخش نشدن این مصاحبه در شبکه های اجتماعی منتشر شد. در پیامک منسوب به ظریف آمده بود: “شنیدم فشار آوردند، از طرف من هیچ نگران نباشید، پخش نشدن مصاحبه اصلا برای من مهم نیست. بی‌جهت درگیر نشوید.”

نعمتی انارکی همچنین با لحنی ملایم​تر نسبت به آنچه که در روزنامه جام جم منتشر شده، مجری برنامه ۹۰ را سرمایه​ای برای صدا و سیما دانسته و در عین حال تاکید کرده که هیچ سرمایه​ای فراتر از قانون نیست. او به طور تلویحی فردوسی پور را به قانون گریزی و عدم تبعیت از قوانین تولید و پخش متهم کرده اما حرفی از اخراج او نزده است.

روزنامه جام جم در نوشته‌ی خود با اشاره به مواردی که در رسانه​های بین‌المللی در سراسر جهان رخ داده است به اخراج مجریانی همچون جرمی کلارکسون، جیم نانسی و فرید زکریا اشاره کرده و انتقاد کرده که چرا برنامه ۹۰ با وجود عدم تبعیت از قوانین، روی آنتن رفته و فقط جلوی پخش مصاحبه ظریف گرفته شده است.

واکنش تند سخنگوی دولت به پخش نشدن مصاحبه ظریف از سیما

سخنگوی دولت درواکنش به پخش نشدن مصاحبه وزیر امور خارجه تصریح کرد: “برخی ها جایگاه صداوسیما را از یک رسانه ملی و فراگیر به یک رسانه حزبی تنزل داده اند”.

دکتر محمدباقر نوبخت در شورای اداری استان سمنان که با حضور نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه سمنان، استاندار سمنان، نماینده مردم شهرستان‌های سمنان،مهدیشهر، سرخه و دامغان برگزار شد، به ذکر خاطره‌ای از سفر خود و رئیس‌جمهور به شهرری پرداخت و با اشاره به عدم پخش مصاحبه دکتر ظریف از صداوسیما، گفت: در حاشیه یک مراسم در شهرری یک زن شهرری اصرار داشت که با من صحبت کند.

وی اظهار کرد: “این زن در پایان برنامه نزد من آمد و گفت که سلام ما را به دکتر ظریف برسانید و به او بگویید که اگر چه رسانه به اصطلاح ملی اجازه نداد که مصاحبه شما پخش شود اما دل‌های همه ما، رسانه شما است”.

نوبخت با بیان اینکه مردم خود همه چیز را می‌بینند و تحلیل می‌کنند، به انتقاد از برخورد حذفی و جناحی صداوسیما پرداخت و افزود: “متاسفانه برخی‌ها جایگاه این رسانه را از جایگاه رفیع یک رسانه ملی به یک رسانه جناحی تقلیل می‌دهند”.

وی با بیان اینکه صداوسیما از دکتر ظریف دعوت کرده بود، تصریح کرد: “این گفت‌وگو قرار بود از رسانه ملی پخش شود”.

سخنگوی دولت با بیان اینکه منتقدان دولت باید از دولت انتقاد کنند، تصریح کرد: “البته صداوسیما منتقد دولت نیست بلکه رسانه ملی و از آن همه ملت است”.

وی ادامه داد: “متاسفانه صداوسیما بارها ثابت کرده که تلاش می‌کند تا یک مشکل و یا یک بهانه را پیدا کند و بعد آن را برجسته کرده و به دولت نسبت دهد و این رفتار زیبنده یک رسانه که به رسانه ملی اشتهار دارد، نیست”.

نوبخت، به برخوردهای جناحی و جانبدارنه برخی از برنامه‌سازان صداوسیما اشاره و خاطرنشان کرد: “گاهی در رسانه به اصطلاح ملی، حرف‌هایی زده می‌شود که نه حرف یک رسانه ملی که حرف یک جناح سیاسی خاص است در صورتی که صداوسیما از بیت المال ارتزاق می‌کند و باید رسانه‌ای برای همه ملت باشد”.

وی با بیان اینکه این رفتارهای حذفی در همه بخش های صداوسیما وجود ندارد، اضافه کرد: “البته انسان های فرهیخته و منصف زیادی هم در این رسانه هستند، اما برخی ها جایگاه صداوسیما را از یک رسانه ملی و فراگیر به یک رسانه حزبی تنزل داده اند”.

شاخصِ خوشبختی در ایران در سال 2015 به رتبه 106 سقوط کرده است،

بنا بر اعلامِ نهاد «لگاتوم» انگلستان، شاخصِ خوشبختی در ایران در سال 2015 به رتبه 106 سقوط کرده است، که نشان می‌دهد وضعیت ایران به مراتب بدتر از کشورهای توسعه‌نیافته‌ی آسیایی مانند بنگلادش (با شاخص 103) و لائوس (با شاخص 95) و کشورهای جنگ‌زده‌ی آفریقایی مانند روآندا (با شاخص 101) می‌باشد. به این ترتیب ایران در کنار کشورهای توسعه‌نیافته‌ی آفریقایی مانند بورکینافاسو (با شاخص 107) و بنین (با شاخص 109) قرار گرفته است. بر اساس این ارزیابی، شاخصِ خوشبختی در کشورهای امارات متحده عربی و عربستان سعودی و مالزی به ترتیب 30، 42 و 44 است.
از میانِ زیرشاخص‌هایی که ارزیابی شده، وضعیت آموزش در ایران وخامتِ کمتری دارد، که در بین سایر کشورهای جهان در رده 65 قرار گرفته و با این وجود هنوز هم در جایگاه پایین‌تری نسبت به عربستان سعودی (رده 23) و اردن (رده 58) می‌باشد. بدترین شاخص‌ها در ایران وضعیتِ آزادی‌های فردی است که در میان 142 کشور مورد مطالعه در جهان در رده 131 واقع شده است. بر اساس ارزیابی این موسسه، حتی کشورهای عربستان سعودی (رتبه 110) و چین (رتبه 120) از نظر وضعیت آزادی‌های فردی در جایگاه بهتری نسبت به ایران قرار گرفته‌اند. گفتنی است کشورهای نروژ، سویس، دانمارک، نیوزیلند، سوئد، کانادا، استرالیا، هلند، فنلاند و ایرلند به ترتیب در رتبه های 1 تا 10 شاخص خوشبختی قرار گرفته‌اند.

بازگشت ارژنگ داوودی به زندان

«ارژنگ داوودی» زندانی سیاسی محبوس در بند ۱۰ زندان رجایی شهر کرج در شانزدهمین روز از اعتصاب غذا خود به علت وخامت بد جسمی بعد از ظهر روز چهارشنبه ۲ دی ماه به بیمارستان امام خمینی منتقل شده بود، ساعت ۱۲ شب گذشته با توجه به عدم رسیدگی پزشکی و درگیر شدن پزشک معالج دکتر «نیما شهریار پور» با «ارژنگ داوودی» در بیمارستان امام خمینی مبنی بر این که ایشان زندانی سیاسی هستند و او را درمان نمی کند به زندان رجایی شهر بازگردانده شد.

به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، این زندانی سیاسی پیش تر از سوی مسوولین در روز سه شنبه ۱۷ آذرماه ۱۳۹۴به همراه «افشین بایمانی»، دیگر زندانی سیاسی از سالن ۱۲ بند ۴ زندان رجائی شهر کرج خارج و «ارژنگ داوودی» به بند ۱۰ و «افشین بایمانی» به بند دو معروف به دار القران منتقل شدند.
این دو زندانی سیاسی در اعتراض به انتقالشان به این بندها و درخواست بازگشت به سالن ۱۲ بند ۴ زندان رجائی شهرکرج از روز سه شنبه ۱۷ آذرماه سال جاری دست به اعتصاب غذا زدند.
«ارژنگ داوودی» معلم و نویسنده زندانی به خاطر نامه‌نگاری از زندان و انتشار و ارسال نوشته‌ها و یادداشت‌هایش بارها از سوی مسوولین زندان مورد تهدید، فشار و شکنجه قرار گرفته است. وی با اتهامات تازه‌ای در زندان روبرو و با احکام جدید حبس نیز محکوم شده است.
اتهام «عضویت و هواداری و فعالیت موثر در پیشبرد اهداف سازمان مجاهدین خلق در زندان» صدور حکم اعدام را برای این زندانی سیاسی ۶۳ ساله به دنبال داشته است.
«ارژنگ داوودی» محکومیت ۱۰ ساله نخست خود را به پایان رساند، اما پیش از صدور حکم تازه اعدام، با پرونده‌ سازی‌های مختلف طی دوران حبس، مجددا به ۲۰ سال و ۸ ماه زندان محکوم شده است.
این زندانی سیاسی درآبان‌ ماه ١٣٨٢ بازداشت و زیر شدیدترین شکنجه‌ها در سلول‌های انفرادی بند دو الف سپاه زندان اوین قرار گرفت.
وی از سوی شعبه ٢۶ دادگاه انقلاب، به ریاست قاضی حسن زارع دهنوی (حداد)، به ۱۵ سال زندان تعزیری، ۵ سال محرومیت از حقوق اجتماعی، انفصال دایم از مدیریت مجتمع آموزشی- فرهنگی پرتو حکمت، ۸۴ ضربه شلاق و تبعید به زندان‌های جنوب کشور محکوم شد.
اتهام‌های اصلی «ارژنگ داوودی»، راه‌اندازی و تاسیس «جنبش آزادی ایرانیان» و «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» است، هرچند اتهامات دیگری همچون نوشتن «مانیفست ضد نظام جمهوری اسلامی»، توهین به رهبری و بنیانگذار جمهوری اسلامی و مسوولین نظام و روحانیون، توهین به مقدسات، و همکاری با خبرنگار کانادایی «جین کوکان» برای ساخت فیلم مستند «ایران ممنوع» نیز در پرونده ارژنگ داوودی وجود داشت.
داوودی در سال‌های اخیر به زندان‌های مختلفی تبعید شده است، از زندان اوین به زندانی در اهواز، از آنجا به بندرعباس و سپس به زندان رجایی شهر (گوهردشت) کرج تبعید شد.
وی در مدتی که در زندان‌های مختلف دوره محکومیت خود را می‌گذراند، بارها در اعتراض به وضعیت زندان، رفتار زندانبانان و اوضاع سیاسی- اجتماعی ایران اعتصاب غذا کرده است.
این معلم زندانی در دوران سال‌های زندان، بارها مورد شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفته و بخشی از بینایی و شنوایی خود را در اثر این شکنجه‌ها از دست داده است.
«افشین بایمانی» دیگر زندانی سیاسی در ۱۵ شهریورماه ۱۳۷۹ به اتهام، کمک به فرار برادر خود «مهدی بایمانی» از هوادارن سازمان مجداهدین خلق، بازداشت و به اعدام محکوم شد، این حکم در دادگاه تجدید نظر تایید شد اما پس از ۶ سال حکم وی به حبس ابد تقلیل یافت، این زندانی هم اینک در حال تحمل پانزدهمین سال حبس خود در زندان رجایی شهر کرج می باشد.
این زندانی سیاسی متأهل و پدر دو فرزند است.
نامبرده از مشکلات قلبی و همچنین سنگ کلیه رنج می برد.

نوکیش مسیحی در مهاباد بازداشت گردید

شهروند ٢٨ ساله ای در مهاباد به اتهام آنچه ” تغییر دین و گرویدن به مسیحیت” خوانده می‌شود توسط مأموران اداره‌ی اطلاعات این شهرستان بازداشت شد. بازداشت و انتقال سامان رحمانی هرند در روز شنبه، بیست و هشتم آذرماه بوده است.
سامان فرزند یکی از روحانی شناخته‌شده اهل سنت در مهاباد می‌باشد و پدرش چنین اقدامی را ارتداد خوانده است. تا لحظه‌ی تنظیم این خبر، وضعیت و سرنوشت سامان رحمانی در هاله‌ای از ابهام می‌باشد.

یک میلیون کودک بازمانده از تحصیل در کشور وجود دارد

رادیو پارس– دبیر مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک با اعلام وجود یک میلیون کودک بازمانده از تحصیل، گفت که ۷۰ درصد از کودکانی که وارد کانون اصلاح و تربیت می‌شوند، در زمان ارتکاب جرم از تحصیل فاصله گرفته‏‌اند و بعد از ترک تحصیل وارد چرخه بزهکاری شده‌‏اند.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایسنا، مظفر الوندی در جلسه کارگروه زنان و خانواده خوزستان، اظهار کرد: “جمهوری اسلامی ایران از سال ۷۲ به کنوانسیون حقوق کودک پیوسته است، این کنوانسیون پذیرفته‏ ترین معاهده در دنیا است و تمام کشورها به جز کشور آمریکا و سومالی این معاهده را پذیرفته‏‌اند”.

وی ادامه داد: “ماحصل کنوانسیون حقوق کودک آن است که همه جوامع بین‏‌المللی و داخلی حقوق کودکان را به رسمیت بشناسند”.

الوندی با اشاره به تعهدات کنوانسیون حقوق کودک ادامه داد: “هر کشوری که عضو این معاهده است باید هر ۵ سال یک بار گزارشی از ارتقا وضعیت کودکان خود را به سازمان ملل ارائه داده و از این گزارش دفاع کند”.

وی گفت: “اگر یک کنوانسیون بین‌المللی به عنوان یک قانون در کشور تصویب شود، نهاد دولتی را ملزم به اجرا و نظرات این قانون می‏‌کند”.

دبیر مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک با بیان اینکه مصالح و منافع عالیه کودک باید محور تمام امور قرار گیرد، عنوان کرد: “در این راستا و در بحث حضانت کودکان، قانون حمایت خانواده در سال ۹۲ تصویب شد که ماده ۴۵ قانون حمایت خانواده می‌گوید هر تصمیم اجرایی و قضایی باید با رعایت مصالح عالیه کودک اتخاذ شود”.

وی اظهار کرد: “اصلی‏‌ترین حقوق کودک عبارت است از حق حیات، حق بقا و حق رشد. متاسفانه آمار خوبی در حوزه کودکان کار و کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست نداریم و این آمار عواقب خوبی نخواهد داشت. اکنون در حدود یک میلیون کودک بازمانده از تحصیل در سطح کشور داریم. همچنین ۷۰ درصد از کودکانی که وارد کانون اصلاح و تربیت می‏‌شوند در زمان ارتکاب جرم از تحصیل فاصله گرفته‌‏اند و بعد از ترک تحصیل وارد چرخه بزهکاری شده‌‏اند”.

الوندی تصریح کرد: “اولین مرحله در حوزه احقاق حق کودکان، حساس‌سازی مسئولان، مردم و خانواده نسبت به سرنوشت کودکان است”.

وی گفت: “حقوق کودکان باید بدون تبعیض و بدون توجه به نژاد، زبان، مذهب و همچنین منشاء اجتماعی و دارا یا ندار بودن کودک، احقاق شود که این امر نیازمند به رسمیت شناختن حقوق آن‏هاست”.

دبیر مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک افزود: “هر تصمیم اجرایی و قضایی و حقوقی باید با رعایت مصالح عالی کودک باشد که خوشبختانه ما در قوانین داخلی در سال‌‏های اخیر، این قاعده را تا حدودی به رسمیت شناخته‌ایم”.

صادر کردن دوغ به صرفه ‌تر از نفت است!

هر بشکه دوغ معادل ۳ بشکه نفت قیمت دارد!

قیمت یک بشکه نفت امروز بسیار ارزان‌تر از یک بشکه آب معدنی یا دوغ است؛ به طوریکه صادر کردن دوغ و آب به صرفه‌تر از نفت خواهد بود.

به گزارش خبرگزاری آنا به نقل از مجله مهر، زمانی قرار بود که پول نفت سر سفره‌ها بیاید اما امروز دوغ و آب که در سبد غذایی اکثر خانواده‎‌ها پیدا می‌شود، از نفت بسیار گران‌تر است. حالا اگر به فروشگاه مواد غذایی محله خود سر بزنید و یک بطری دوغ یا آب معدنی بخرید، انگار سه بطری نفت را به خانه خود می‌برید.

«کروزن» کلمه‌ای است که شاید تا به امروز آن را نشنیده باشید اما نام علمی «نفت سفید» است؛ ماده‌ای که در گذشته کاربرد گسترده‌ای به عنوان سوخت وسایل گرمایشی و پخت و پز داشت اما حالا جایش را به گاز شهری و گاز مایع داده است.

در اصطلاح عامیانه و پس از گرانی‌های گذشته برخی چیزها را می‌شد به نفت تشبیه کرد، مثلا ماست، دوغ یا شیر را نفت سفید نامید اما امروز معادله کاملا برعکس شده زیرا قیمت یک بشکه دوغ یا یک بطری آب معدنی از یک بشکه یا یک قوطی نفت گرا‌نتر است.

قیمت امروز نفت، بشکه‌ای حدود ۳۰ دلار است، بشکه‌ای که حدودا ۱۶۰ لیتر گنجایش دارد. حالا با در نظر گرفتن قیمت دلار که حدود ۳۶۰۰ است، هر بشکه ۱۰۸ هزار تومان می‌شود، یعنی هر لیتر ۶۷۵ تومان و یک بطری ۱.۵ لیتری آن ارزشی حدودا معادل ۱۰۱۵ تومان است.

در فروشگاه محصولات غذایی برای بطری ۱.۵ لیتری دوغ باید حدود ۲۵۰۰ تومان پرداخت کرد یعنی چیزی حدود ۲.۵ برابر قیمت یک بطری نفت یک و نیم لیتری.

روستاییانی که رئیس‌جمهور را نمی‌شناسند

رادیو پارس– در دور ترین نقاط استان سیستان و بلوچستان روستاهایی هست که نه برق دارد نه آب، نه از مسئولی خبری می‌شود و نه حتی از آنتن موبایل و سیگنال‌ رادیو و تلویزیون، نه اخبار معنایی دارد و نه سیاست، زندگی در آنها سال‌ها است به حاشیه رفته است.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از تسنیم، تصور پا گذاشتن به نقطه‌ای آن قدر دور افتاده که حتی کودکانش در تمام عمر، “جعبه جادویی تلویزیون” را به چشم ندیده‌اند و حس فشردن کلید برق و روشن شدن فضای تاریک، برایشان باورنکردنی است، آن قدر غیرقابل باور هست که پیه ۲۰۰۰ کیلومتر سفر را به تن بمالی و تمام سختی و ناامنی رسیدن به این نقطه را به جان بخری؛ غیرقابل باور است مجسم کردن زندگی مردمانی که هیچ تصوری از زندگی امروز و مظاهر بَدَوی آن هم ندارند؛ از تلویزیون و تلفن و برق و اخبار و جنجال‌های سیاسی و فوتبالی تا تغذیه و بهداشت و حتی سرپناهی امن؛ آنقدر غیرقابل باور که حس ماجراجویت را زنده می‌کند و وقتی پا به این سفر می‌گذاری، می‌توانی حس عجیب کریستف کلمب در کشف نقطه‌ای ناشناخته روی این کره خاکی را بعد از قرن‌ها در وجودت حس کنی.

از تهران به چابهار، از چابهار به نیک شهر، از نیک شهر به بنت و از بنت به «تُتان»، از اینجا به بعد هم دیگر نه جاده‌ای هست و نه نقشه‌ای؛ تا چشم کار می‌کند کوه است و صخره و سنگ و درختچه‌هایی که از لابه لای صخره‌ها، سر بر آورده و در کنار رودخانه بزرگ و نیمه خشک «هاکان»، بیابان نشین شده‌اند.

روستای پوقومزی آخرین روستایی است که می‌توان ته مانده‌های زندگی هزاره سوم را در آن دید و از اینجا به بعد باید قید تمام امکانات اولیه را زد، از امواج موبایل و دسترسی به تلفن تا برق و آب و حتی فرکانس رادیو و تلویزیون؛ زندگی در این نقطه از دنیا، یعنی زندگی به سبک ده‌ها سال پیش.

با یکی از اهالی و چند راه بلد، همراه می‌شویم؛ مسیر، آن قدر صعب العبور است که تنها تویوتای دو کابین، از پس عبور از سنگ و چاله‌هایش بر می‌آید… تنه آهنی و زنگ زده تویوتا، به آرامی‌کش و قوسی به خودش می‌دهد و کج و معوج و با احتیاط، یکی یکی، سنگ و کلوخ و چاله و تپه‌های سنگی و خاکی را رد می‌کند؛ در میان سکوت وهم آور کوهستان، صدای قژقژ فنرهای ژاپنی و تق تقِ به هم کوبیده شدن لوله‌های فلزی کلاشینکف‌های روسی  داخل کابین، بد جوری توی دلت را خالی می‌کند؛ پسر جوانی که لباس بلوچی آبی به تن کرده، دستش را روی قنداق کلاشینکف روسی‌اش می‌گذارد و می‌گوید «اینجا امنه؛ مشکلی نیست» ولی لحن کلامش، طپش قلبت را بیشتر می‌کند.

راه بلد میانسال که منطقه را مثل کف دست می‌شناسد شروع می‌کند به شمردن روستاهای این منطقه، روستاهایی که نه برق دارند، نه آب و نه حتی پای امواج رادیو، تلویزیون و یا موبایل به آنجا رسیده؛ روستاهایی که ساکنانشان در محرومیت و فقر کامل به سر می‌برند… کج دار و مریض نام چند روستا را از میان لهجه غلیظ بلوچی راه بلدمان متوجه می‌شوم و یادداشت می‌کنم، روستای گورجه تک، تخت پشت، کُناردر، ریکو، زیبدوک، سرگِل، براگان، میرعبدالله، سیرکی، گزم آهو و می‌گوید اینها نه برق دارند و نه آب.

زیر بار بردنمان به روستای گزم آهو، سیرکی و میرعبدالله نمی‌رود؛ می‌گوید:

اینها را نمی‌شود رفت…

چرا؟

نه اینکه نمی‌شود؛ با ماشین راه نداره.

حتی با این؟ (به تویوتا اشاره می‌کنم)

نه اصلا راه دسترسی ندارن؛ اگر می‌خواید باید چند ساعتی پیاده بریم.

خب باشد می‌رویم.

نه امروز نمی‌شود؛ به تاریکی می‌خوریم.

کلاشینکف روسی‌اش را توی دست جا به جا می‌کند و فرمان تویوتا را به سمت روستای کُناردر می‌چرخاند؛ روستایی در مجاورت رودخانه سدیچ و درست در نقطه‌ای مقابل کوه عظیم میخان در مرز سیستان و بلوچستان و هرمزگان؛ روستایی به غایت محروم، با ۵۰-۴۰ خانواری که علی رغم وجود چند آلونک ویرانه سیمانی، هنوز کپرنشین مانده‌اند.

تویوتا با صدای بلندی در میان کپرها ترمز می‌کند؛ لاستیک‌های پهن ژاپنی، چند متری روی خاک‌ها کشیده می‌شود و حسابی گرد و خاک می‌کنند؛ گرد و خاک که فروکش می‌کند چهره آفتاب سوخته مردها، پوست چروکیده زن‌ها و پاهای برهنه کودکانی که تویوتا را دوره کرده اند، شوکه مان می‌کند؛ مردمانی که چهره‌هایشان از شدت خشونت طبیعت منطقه و سوءتغذیه شدید و محرومیت، لاغر، چروکیده و زرد شده و در اثر آفتاب سوزان، کاملا سوخته است.

نمی‌دانم به خاطر لباس‌های غیر بلوچی‌مان است که ما را با مسئولین اشتباه گرفته اند یا به دلیل هیکل‌های گوشتی‌مان؛ خلاصه دوره مان کرده اند و با زبان بلوچی محلی، از مشکلاتشان می‌گویند؛ هر کسی چیزی می‌گوید و در این میان تنها کودکانی که تا به حال غریبه‌ای را با این شکل و شمایل ندیده‌اند، مات و مبهوت نگاهمان می‌کنند؛ راه بلد میانسال، ما را به داخل کپر نوسازی می‌کشاند؛ کپر عروس و دامادی است که چند روز پیش ازدواج کرده اند؛ کپر «یکشنبه و همسرش»؛ اسم همسرش را نمی‌گوید؛ می‌گویند بلوچ عادت ندارد نام همسرش را پیش غریبه‌ها ببرد.

عزیز تنها جوانی است که فارسی را سلیس صحبت می‌کند؛ از وضعیت زندگی اهالی می‌پرسم و می‌گوید: «از دستاوردهای جمهوری اسلامی، تنها ۴۵ هزار تومانی است که نصیب برخی‌ها می شود و بعضی از اهالی هم از آن محرومند و گرنه از بقیه امکانات محروم مانده‌ایم؛ نه آب شربی داریم و نه برق و امکاناتی برای درمان؛ خداکند که شما برای ما کاری کنید که پیش امام خمینی و رهبری و شهدا شرمنده نباشید» با دست به زن چروکیده‌ای اشاره می‌کند که کودک حدوداً یک ساله‌ای را در آغوش گرفته و می‌گوید: «این بچه دستش امروز سوخته؛ خودتان ببینید؛ ولی ما کاری نمی‌توانیم بکنیم؛ نه دکتری هست نه دارویی»…  سراغ کودک می‌روم؛ دستش بدجوری سوخته و پوست نازک دستش حسابی تاول زده و ور آمده؛ آنقدر شدید گریه می‌کند که هر از گاهی نفسش بند می‌آید.

مگه بیمه روستایی نیستید؟

(تلخ می‌خندد) اینها حتی شناسنامه هم ندارن چه برسه به بیمه؛ اینها یارانه هم نمی‌گیرن..

خب تا نزدیک ترین بیمارستان چقدر فاصله داریم؟

تا تُتان ۴۰ کیلومتر راهه؛ اونجا هم همیشه دکتر نیست؛ اگر هم باشه ماشینی نداریم که تا اونجا بریم؛ اونجا هم فقط یه بهداریه؛ بیمارستان توی بنته که ۱۰۰ کیلومتر با اینجا فاصله داره.

پدرش، محمد یک ساله را بغل می‌گیرد و شیشه شیر کبره بسته‌ای را که سرش کنده شده، در دهان محمد یک ساله می‌گذارد تا آرام شود؛ شروع می‌کند به صحبت؛ لهجه‌اش بلوچی است و بیشتر از آنکه لب‌هایش تکان بخورد، دست‌هایش تکان می‌خورد تا با ایما و اشاره منظورش را برساند؛ چشم‌هایش نشئه است و با همان حال نشئگی به شیشه شیر کبره بسته محمد اشاره می‌کند و می‌گوید:

توی این ۸ ماه فقط چای خورده.

متعجب نگاهش می‌کنم

مادرش رو ببین؛ شیر داره که به این بچه بده؟! خشکه خشکه؛ – و با دست به مادر محمد اشاره می‌کند که از سوتغذیه رنگش زرد زرد شده و لباس بلند و گشاد بلوچی‌اش به تنش زار می‌زند؛ محمد گریه می‌کند و با چشم‌های کم رمقش، رد شیشه شیری که در دست پدرش و با ایما و اشاره‌هایش تکان تکان می‌خورد را دنبال می‌کند و برای رساندن دهانش به شیشه شیر کبره بسته تقلا می‌کند- ما هم که پول نداریم براش شیر بخریم؛ مجبوریم که با چای، سیرش کنیم.

عزیز وسط حرف‌هایش می‌پرد و می‌گوید: این وضع همه اهالی اینجا است و با دست به پسربچه ۶-۵ ساله‌ای اشاره می‌کند که در حال خوردن ساقه درخت است.

از درآمد اهالی می‌پرسم و مادر محمد با لهجه غلیظش کلماتی را می‌گوید و عزیز ترجمه می‌کند:

می‌گه تنها درآمدشون حصیر بافیه؛ توی یه ماه هرچی حصیر می‌بافن می‌فروشن و یه کیسه آرد می‌خرن.

راه بلد، لب‌هایش را به گوشم نزدیک می‌کند و می‌گوید: تمام غذای این‌ها نونه و خرما و شیر بز؛ اگه حیونی هم در حال تلف شدن باشه حلالش می‌کنن و گوشتش رو همون روز می‌خورن؛ متعجب نگاهش می‌کنم و می‌گم همون روز؟ سر تکان می‌دهد و با لهجه غلیظ بلوچی، به زن میانسالی که کنار عزیز ایستاده چیزی می‌گوید. عزیز دست ما را می‌گیرد و به همراه زن میانسال به سمت چند تکه چوبی که توی زمین کاشته شده و دورش حصیری کشیده شده می‌برد؛ زن میانسال که تقریباً هیچ کدام از کلماتش برایمان مفهوم نیست، قسمتی از حصیر را کنار می‌زند و دبه‌های آب را نشانمان می‌دهد و با ایما و اشاره به ما می‌فهماند که این محوطه، یخچال اهالی «کنار در» است و دبه‌های آب را برای خنک شدن اینجا می‌گذارند؛ یخچالی کاملاً اولیه و بدوی.

محرومیت اهالی این روستا و زندگی بدوی آن‌ها چنان تحت تاثیرمان قرار داده که باورش امکان پذیر نیست؛ زندگی به سبک و روش صدها سال پیش در گوشه‌ای از ایران خودمان؛ زندگی عجیبی که رسانه‌ها و اخبار هیچ جایی در آن ندارند و امواج رادیو و تلویزیون و موبایل و یا هر وسیله ارتباطی دیگری راه به آنجا نیافته و زندگی اهالی این خطه را در عین سختی، کاملاً ایزوله کرده است؛ آنقدر ایزوله که برخی از اهالی، حتی نام رئیس جمهور فعلی و روسای جمهور قبل را هم نمی‌دانند و تنها نام احمدی نژاد را به واسطه یارانه‌ای که زندگی‌شان را متحول کرده، شنیده‌اند.

اما فارغ از تمام محرومیت‌های زندگی اهالی این روستا، چگونگی تهیه آب آشامیدنی اهالی روستا نیز دیدنی بود؛ آنجا که زنان و دختران این روستا هر روز مجبور بودند ۶-۵ نوبت، نزدیک به ۳۰ دقیقه راه را پیاده تا رسیدن به چشمه‌ای که در نزدیک رودخانه قرار داشت طی کنند و در هر نوبت، قابلمه یا دبه‌ای را از آب پر کرده و تا روستا به دوش بکشند.

اقامت چند ساعته در میان این روستا و در شرایط آب و هوایی و گرم این منطقه، آنقدر دردآور است که تصور قرار گرفتن به جای اهالی این روستا را غیر قابل درک می‌کند؛ غیرقابل درک و تحمل نه از باب محرومیت‌های صرف این روستا، بلکه بابت احساسی که مثل خوره، به جان این اهالی افتاده و حس ناخوشایندی فراموش شدن را در وجودشان پررنگ و امید به بهبود شرایط را در دل‌های خسته‌شان کمرنگ‌ کرده است.