محاکمه سه شهروند بهایی در استان گلستان

رادیو پارس      – جلسه محاکمه گروهی سه شهروند بهایی در استان گلستان برگزار شد.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، در پی محاکمه شهروندان بهایی بازداشت شده در مهر ماه سال ۹۱ در استان گلستان، جلسه دادگاه سه شهروند بهایی دیگر به نام های روفیا پاکزادان، سودابه مهدی نژاد و نازی تحقیقی به ریاست قاضی قنبری و به اتهام تبلیغ علیه نظام برگزار شد.

در این جلسه دادگاه برای اولین بار نماینده دادستان برای مدت کوتاهی حضور داشت.

لازم به یادآوری است طی چند ماه گذشته بیش از ۱۵ شهروند بهایی در استان گلستان در گروه های جند نفره محاکمه شده اند.

جان دادن زن فقیر به خاطر نداشتن هزینه های زایمان در بیمارستان سلماس

در حادثه ای دردناک زن فقیری بدلیل نداشتن پول برای بیمارستانجان خود را از دست داد.
جان دادن زن فقیر به خاطر نداشتن هزینه های زایمان در بیمارستان سلماس
به گزارش سایت روز نو، در بیمارستانی در شهرستان سلماس از توابع استان آذربایجان غربی،یک زن حامله که به تشخیص دکتر باید با عمل جراحی فرزند خود را به دنیا می آورد به خاطر نداشتن هزینه های عمل مجبور به زایمان طبیعی شده و جان خود را از دست داد.
همسر این زن حامله به اسم “ولی” یک کارگر روزمزد بوده که می گوید بیمارستان برای عمل جراحی همسرم از من هزینه میلیونی خواسته و وقتی به آنها توضیح دادم که از عهده تامین چنین هزینه ای بر نمی آیم،همسرم را مجبور به زایمان طبیعی کردند که در بحبوحه تولد نوزاد جان خود را از دست داد.
این کارگر روزمزد که در بخش ساختمانی کارگری کرده و مزد ناچیزی دریافت می کند،با اشک در چشمهایش از بی رحمی مسئولان بیمارستان شهرستان گفته و تاکید می کند مسئولان بیمارستان توجهی به وضعیت بد مالی او نکرده و گفتند صرفا در ازای پرداخت هزینه مورد نظر حاضر به عمل همسرم هستند و با شروع درد زایمان وقتی موفق به تامین هزینه فوق نشدم آنها بی رحمانه همسرم را مجبور به زایمان طبیعی کرده و او را کشتند.
او می گوید در بیمارستان شهر سلماس،پول تنها چیزی است که پزشکان و مدیران بخش می شناسند و کسی که پول نداشته باشد بی رحمانه مثل همسرم باید جان بدهد.
جان دادن زن فقیر به خاطر نداشتن هزینه های زایمان در بیمارستان سلماس
به گزارش روزنو، به جز همسر این زن که مسئولان بیمارستان شهر سلماس به خاطر هزینه های عمل او را مجبور به زایمان طبیعی کرده و این حادثه اتفاق افتاده است و خانواده این زن از حادثه پیش آمده به شدت متاثر و شوکه شده اند و از بیمارستان به خاطر این اتفاق شکایت کرده اند.
خانواده زن متوفی می گویند اقدام بیمارستان سلماس بی رحمانه ترین کاری بود که در حق یک زن حامله کردند و با اجبار او به زایمان طبیعی به خاطر نداشتن پول جانش را از دست داد.
همسایه ها و اطرافیان هم در مورد زوج فقیر می گویند آنها در یک اتاق کوچک اجاره ای زندگی می کردند و زندگی بسیار فقیرانه داشتند.

اجرای حکم شلاق در ملاء عام در شهرستان پارسیان

 رادیو پارس _ دادستان پارسیان از اجرای نخستین شلاق تعزیری در شهرستان پارسیان از توابع “استان هرمزگان” خبر داد.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از فارس، حسین عباسی دادستان پارسیان در خصوص اجرای حکم شلاق در پارسیان گفت: “گاهی اوقات قاضی پرونده به لحاظ سوابق کیفری و بیم تجرّی مرتکب و دیگران و آثار و تبعات اجتماعی آن مصلحت می‌بیند که جهت اصلاح مرتکب و ارعاب و بازدارندگی سایرین حکم را در ملأعام اجرا کند و در رأی نیز تصریح می‌کند”.

دادستان پارسیان، اجرای شلاق تعزیری برای شخصی در پارسیان که چاقوکشی کرده بود در ملأعام را در راستای موارد ذکر شده عنوان و گفت: “با اخلال‌گران نظم عمومی و امنیت اجتماعی با قاطعیت و شدت برخورد می‌شود و در صورت صلاحدید حکم در ملأعام اجرا خواهد شد”.

shalagh da malaee am

شعر :نیست انسانیت به تسبیح و نماز و ریش

Reza AmiriReza Amiri

من درگیر خودم از خود بیخودم
جانم به لبم رسیده زین افکار کهنه و پوسیده

جان من بیا و فکری نو بکن به حال خویش
نیست انسانیت به تسبیح و نماز و ریش

جاده باز است فرمان خود را کج بکن
کمتر برای اسم خویش فکر رفتن به مکه و حج بکن

مکه اینجاست در قلب تو
خدمت به خلق ،به زین اعمال تو

گر نمیدانی از حقوق بشر
گویم هست برایت پر خطر

تمام افکارت شده سخنان شیخ شهر
پاک کن این افکار پوسیده بوود برای انسان پر خطر

اینان دشمن انسانیت و آزادیند
هر چه میگویند در عمل خود نییند

چشمان خویش را باز کن
زین پس حرکتی نو آغاز کن

دل در گرو مردم خویش ده
مپندار تو اربابی و اینان برده

طعم خوش انسانیت را بچش
تا ببینی زندگی واقعی خود با چشم

در ره آزادگی بکوش
زین پس مده به لاتاالات شیخها گوش

انسانیت را در کفار بجوی
نیست جز محبت به همنوع با روی باز و خوش خلق و خوی

اینان که بر منبرها خدایی میکنند
از برای قدرت حکم قتل ها جاری میکنند

این است سخنم از برای تو در آخر
نیست چیزی بالاتر از انسانیت و حقوق بشر

سروده از :رضا امیری

خاوران و بحران پاسخ‌گویی و مسئولیت‌پذیری حکومت

منتشر شده توسط مادران پارک لاله ایران

از آن تابستان شوم که ارتباط عزیزان‌مان را با ما خانواده‌ها قطع کردند و زندانیان سیاسی ایستاده بر عقاید را با شقاوت بسیار، گروه گروه بی‌خبر کشتند و در کانتینرها ریختند و در کانال‌هایی در خاوران مدفون کردند، بیست و هفت سال می‌گذرد، ولی آن داغ و دادخواهی برای ما و این ننگ و بیدادگری برای دست اندرکاران دیروز و امروز جمهوری اسلامی هم چنان تازه است. پس از این همه سال، نه تنها هیچ مقام مسئولی به این جنایت و دیگر جنایت‌های سی و هفت سال حکومت اسلامی برای حذف دگراندیشان پاسخی در خور و رسمی نداده است، بلکه با بی‌شرمی تمام، هم چنان خانواده‌ها را برای ساده‌ترین خواست خود مورد اذیت و آزار و توهین قرار می‌دهند و کسی پاسخ‌گو نیست.

جمعه ششم شهریور طبق روال هر سال که جمعه‌ی نزدیک به دهم شهریور در خاوران گرد هم می‌آییم تا یاد عزیزان‌مان را زنده نگاه داریم، به خاوران رفتیم. اطلاعات از یکی دو روز قبل به تعدادی از خانواده‌ها زنگ زده و محترمانه تهدیدکرده بود که به خاوران نیایند که متاسفانه تعدادی از خانواده‌ها نیز به این خواست امنیتی‌ها تن دادند و نیامدند. این خانواده‌ها هرچند در دل بسیار ناراحت و شاکی‌اند و این حداقل را حق خود می‌دانند، ولی حکومت بیدادگر است و انسان‌های تحت ستم، گاهی مجبور می‌شوند برای جلوگیری از فشار بیشتر، به این بی‌حقوقی‌ها تن دهند و نمی‌توان خانواده‌ها را سرزنش کرد، زیرا خانواده‌ها در طی این سال‌ها همواره به اشکال مختلف بر عهد و پیمان خود ایستاده‌اند و به این بیدادگری‌ها اعتراض کرده‌اند. خانواده‌ها آنقدر مورد توهین و اذیت و آزار و محرومیت واقع شده‌اند که گاهی چاره‌ای نمی‌بینند که در برابر این همه بیدادگری به طور موقت سکوت کنند، ولی قطعا این سکوت دوامی ندارد و حکومت نیز می‌داند که بالاخره روزی صبر خانواده‌ها سر ریز خواهد شد و باید از آن روز ترسید و برای همین از رفتن حتی یک نفر به تنهایی به خاوران و گل باران کردن آن جا وحشت دارند، زیرا می‌دانند این پیامی اعتراضی است که می‌تواند سایرین را نیز با خود همراه کند.
امسال کمی زودتر از همیشه به خاوران رفتیم تا شاید زودتر از نیروهای حافظِ امنیتِ حکومت به آن جا برسیم و بتوانیم داخل شویم، ولی آن‌ها نیز زودتر از معمول آمده بودند و با درِ بسته روبرو شدیم، من و تنی چند از خانواده‌ها ساعت هشت صبح آن جا بودیم، شنیدیم که تنی چند نیز صبح زودتر و تعدادی نیز پس از ما آمده بودند، ولی باز هم با در بسته روبرو شدند. یک ماشین نیروی انتظامی در خیابان لپه زنک روبروی در اصلی ایستاده بود و یک ماشین نیروی امنیت و یک ماشین وزارت با تنی چند سرنشین جلوی در پشتی ایستاده بودند و یک ماشین با لباس شخصی نیز بعد آمد. ما بی‌توجه به آن‌ها از ماشین پیاده شدیم و گل‌ها را برداشتیم و به سمت در رفتیم، نیروهای انتظامی نیز پیاده شدند و معترض به ما که چرا آمده‌اید و باید بروید، ما مقاومت کردیم و گفتیم این حق ماست، باید در را باز کنید. از آن‌ها تهدید و از ما مقاومت و بالاخره تصمیم گرفتیم بر جدول خیابان در آفتاب تند بنشینیم. مادران با پاهای دردناک‌شان به سختی بر جدول نشستند تا دیگر خانواده‌ها نیز بیایند. آن‌ها نیز ناامید از رفتنِ ما، به سمت ماشین خود رفتند و منتظر ماندند. کم کم خانواده‌ها آمدند، تعدادمان زیاد شد، ولی نه آن طوری که شایسته بود. آن طرف تر، ماموران اطلاعات جوانی را مورد پرس و جو قرار دادند که چرا آمده است و کارت شناسایی او را گرفتند، متاسفانه این کار در حضور ما انجام نشد تا اعتراض کنیم و نگذاریم کارت او را ضبط کنند و بعد خبردار شدیم. تا ساعت نزدیک به ده صبح آن جا بودیم و ماموران هم منتظر که ما چه کار می‌خواهیم بکنیم، آفتاب و گرمای هوا حال مادران را خراب کرده بود و ماموران نیز ما را تهدید می‌کردند که باید بروید. بالاخره همه جمع شدیم و گل‌های‌مان را در دست گرفتیم و جلوی در بسته پشتی پرپر کردیم. به یک باره تمام نیروهای با لباس فرم و شخصی دور و بر ما ریختند و می‌خواستند از پرپر کردن گل‌ها ممانعت کنند که نتوانستند، به خشونت متوسل شدند و گل‌های دست من و یکی دو تن از خانواده‌ها را گرفتند، ولی ما باز مقاومت کردیم و گل‌ها را از دست‌شان گرفتیم و پرپر کردیم. تهدیدمان کردند ولی ما توجهی نکردیم و بالاخره توانستند ما را با زور باز گرداندند. دو جوان دیگر نیز آمده بودند، یکی از خانواده‌ها می‌گفت موبایل جوانی که داشت عکس می‌گرفت را نیز گرفتند. در راه بازگشت در جاده لپه زنک نیز جلوی در اصلی ایستادیم و گل‌های‌مان را به داخل خاوران پرتاب کردیم و تعدادی را نیز در خیابان پرپر کردیم، مقداری را نیز در جاده اصلی خاوران ریختیم که عطر و اثر آن در سرتاسر این منطقه پخش شود. ماموران نیروی انتظامی مستقر در جاده لپه زنک از داخل ماشین پیاده شدند و پلاک ماشین‌های را یادداشت کردند و از ما عکس و فیلم گرفتند. چه کار بیهوده‌ای، تمام این شماره‌ها و عکس‌ها را دارند و فکر می‌کنند به این وسیله می‌توانند خانواده‌ها را بترسانند.

تعدادی از خانواده‌ها تمایل داشتند از آن جا به دیدار مادرم برویم که خوشحال از این پیشنهاد، به سوی خانه راه افتادیم، پس از طی این راه طولانی، به خانه رسیدیم و خانواده‌ها یکی یکی آمدند، با این که هیچ برنامه از قبل تنظیم شده‌ای نداشتیم و بی‌خبر به آن جا رفتیم. مامان جان خیلی خوشحال شد، لباسش را عوض کردیم و به جمع ما پیوست. جالب بود که این حضور گرم و بی آلایش احساس خیلی خوبی به همه‌ی ما داده بود، پس از رفع تشنگی و نفس تازه کردن، خانواده‌ها یکی یکی از آن روزها و تجربیات‌شان گفتند، با این که نگذاشتند به خاوران برویم، ولی این دیدار و جمع شدن در فضایی صمیمی بدون حضور پلیس به همه‌ی ما حس خوبی داده بود، هر کدام چیزهایی گفتند که شاید تا به حال نشنیده بودیم. خاوران که می‌رویم شاید کمتر فرصت شود تا به درد دل‌ همدیگر گوش کنیم، چیزی که امروز شاهدش بودیم و آرامش عجیبی برای همه‌ی ما داشت. هر کدام از روزهای ممنوع الملاقات بچه‌ها گفتند و این که چه بلایی سرشان آمده است. هرچند تمام این گفته‌ها بسیار تلخ بود، ولی همین که در جمعی نشسته بودیم که همه دردی مشترک داشتند، با جان و دل به حرف‌های همدیگر گوش ‌دادیم و هر نشانه‌ای برای آن دیگری آشنا بود و این باعث شد که انرژی دوباره بگیریم. یکی از مادران که در آفتاب تند خاوران فشارش بالا رفته بود، حالش جا آمد و گفت چه خوب شد که اینجا آمدیم و توانستیم کمی با همدیگر حرف بزنیم. دلم داشت دق می‌کرد و کم مانده بود منفجر شوم. یکی می‌گفت یک سال بعد از این که ساک‌ پسرم را دادند، یکی به من گفت پسرت زنده است و پول زیادی از ما گرفت و گفت جای او را به تو نشان خواهم داد و بعد غیب‌اش زد، دیگری می‌گفت ده سال پیش یکی به ما گفت که برادرت زنده است و بیخود می‌گویند که او را کشته‌اند.
با خود می‌گویم اگر روزی این خانواده دهان باز کنند و خاطرات‌شان و بلایایی که بر سرشان آمده است را بلند بلند در رسانه‌های عمومی باز گویند، جمهوری اسلامی دیگر نمی‌تواند کمر راست کند و مجبور است بالاخره پاسخ دهد که چرا و چگونه و با چه حقی مرتکب این همه جنایت شده و خانواده‌ها را نیز از دانستن حقیقت محروم کرده است، نه جنازه‌ای، نه وصیت نامه‌ای، نه برگه فوتی که علت واقعی مرگ را در آن نوشته باشند، نه سنگ گوری، نه بگذارند در همین گورهای جمعی آزادانه جمع شوند و یاد عزیزشان را زنده نگاه دارند و نه حتی به راحتی بتوانند در چهار دیواری خانه‌ها مراسم یادبود بگیرند. مسئولان حکومت اسلامی چاره‌ای ندارند و باید خاوران و دیگر گورهای بی نام و نشان را به رسمیت بشناسند و در سطح ملی و بین المللی از خانواده‌ها پوزش بخواهند، بعد از آن چه شود، زمان و شرایط تعیین خواهد کرد.

جمهوری اسلامی گمان می‌کند که مادرها و پدرها می‌میرند و همه چیز تمام می‌شود، شاید برخی از ما نیز این‌گونه فکر می‌کنیم و برای همین خیلی ناامید شده‌ایم، ولی وقتی برخورد جوان‌هایی که حالا انسان‌های برومندی شده‌اند را می‌بینیم که بی‌تابانه می‌خواهند به خاوران بیایند، باید به حرکت دادخواهانه‌ی خود ایمان بیاوریم و بدانیم که با مُردن چند مادر و پیر و ناتوان شدن خانواده‌ها خاموش نخواهد شد، ممکن است امروز ما جلوی جوان‌ها را بگیریم که به خاوران نیایند یا حرکتی نکنند، ولی هر روز این شعله در درون‌شان شعله ور تر می‌شود و می‌خواهند بدانند چرا و چگونه مادران و پدران‌ و خواهران و برادران و همسران‌شان را اعدام کرده‌اند و چرا حق ندارند بر خاک عزیزشان گلی بگذارند یا شمعی روشن کنند و برای‌شان آزادانه مراسم یادبود بگیرند. بالاخره این زخم نیمه باز سر باز می‌کند و چرک آن دیر یا زود بیرون می‌زند و فوران می‌کند و تمام پیکر جمهوری اسلامی را می‌گیرد.

هرچند می‌دانیم حکومت اسلامی چاهی برای خود کنده است که خلاصی از آن به این راحتی برایش امکان پذیر نیست، از یک طرف می‌داند اگر درِ خاوران را باز بگذارد و جلوی خانواده‌ها را نگیرد، مانند دهه هشتاد، پیش از پادگانی کردن خاوران، صدها و شاید هزاران نفر در مراسم سالگرد کشتار زندانیان سیاسی و جمعه‌ی آخر سال شرکت می‌کنند، از طرف دیگر اگر هم چنان جلوی خانواده‌ها را بگیرد، خانواده‌ها به اشکال دیگر جلوی این بی‌عدالتی‌ها می‌ایستند و صدای‌شان را یکی یکی بلند می‌کنند و همین جمع‌ها و ایستادگی‌های کوچک، بزرگ و همه گیر می‌شود و همه چیز را به هم می‌ریزد.

باری، جمهوری اسلامی چاره‌ای ندارد و باید با این مساله برخورد کند و مسئولیت آن را بپذیرد. این چالشی است که باید با آن روبرو شود، ممکن است آن را به تاخیر بیاندازد، ولی دیر یا زود باید این بحران را پشت سر بگذارد، زیرا خانواده‌ها پاسخ می‌خواهند و مسئولان باید پاسخ دهند و دیگر نمی‌توانند هر کدام جنایت را گردن دیگری بیاندازند و از زیر بار مسئولیت ‌شانه خالی کنند.

حتی خانواده‌هایی که فقط در سال‌های اول با شهامت مراسم می‌‌گرفتند و سال‌هاست که آن‌ها را نمی‌بینیم یا حضورشان خیلی کم رنگ شده است، قطعا در درون‌شان بی‌تابی شدیدی موج می‌زند که باز دوباره به خاوران بیایند و به اشکال مختلف اعتراض خود را نشان دهند. این اعتراض نیز در طی این سال‌ها به اشکال مختلف بوده است، از نامه نگاری به مسئولان حکومتی به شکل علنی و مخفی تا نامه نگاری به مسئولان بین المللی و افشاگری و مصاحبه و نوشتن مطلب و دیدار همدیگر و حضور در خاوران و غیره، ولی اگر جمهوری اسلامی با این مساله برخورد نکند، بی تردید این اعتراض‌های خفته و نهفته، دیر یا زود از خانه‌ها به گورستان‌ها و جلوی زندان‌ها و از آن جا به رسانه‌ها و نهادهای بین المللی و در نهایت به کف خیابان‌ها کشیده خواهد شد و سایر جنبش‌های اعتراضی نیز به حرکت در می‌آیند و دیگر جمهوری اسلامی با هیچ اسلحه و قدرتی نمی‌تواند آن را مهار کند.

منصوره بهکیش

 

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

جانیان و اشغالگران در جمبجوش فرار از بی آبروی ودزدی قاچاق مواد مخدر ووو هستند و انگشت اتهام را بسوی یکدیگر میگیرند در دایره رژیم اشغالگر اسلامی همه دستشان به خون آلوده است .

reza amiri

جانیان و اشغالگران در جمبجوش فرار از بی آبروی ودزدی قاچاق مواد مخدر ووو هستند و انگشت اتهام را بسوی یکدیگر میگیرند در دایره رژیم اشغالگر اسلامی همه دستشان به خون آلوده است .

‎رضا ملک‎s Foto.
‎رضا ملک‎s Foto.
افشا افشا افشاگری
خامنه ای : نگرانِ پرونده ی مرتضوی هستم ، مبادا به او ظلم شود !!!
ملوّن ، تو نگرانِ او هستی یا چپ کردن ، بریدن و دهان گشودنش ؟؟!!

اینبار نیز به جایِ حاکمیتِ اژدهایِ هفت سر،یک پادو محاکمه شد !!!! افشایِ یکی از لایه هایِ جنایاتِ مشترک ِمرتضوی و آمرینِ بالا دستی ؛
به نمایندگی از ؛
خامنه ای ، فرستاده ی خدا بر رویِ زمین !

فی الواقع ، اغماز در قبالِ سوء استفاده های مالیِ مرتضوی ، باجی بود که بالایی ها در قبالِ تمکین او از دستورات و سرکوب هایِ خشک و خشن ، بویژه در جنایاتِ ۸۸ تقدیمش کردند !!!

بنام خدا

قاتل زهراکاظمی ها !
قاتل سیاسیون و جوانانِ معترض به تقلبِ انتخاباتی در کهریزک !
مسئولِ تجاوزات کهریزک !
مسئول وحشیگری و اسارت وکلای شریف مدافع حقوقِ بشر !
همچون ؛ شیرِ زن دلاور نوبل ،شیرینِ عبادی و عبداالفتاهِ با عظمت !
مسئولِ پرونده سازی هایِ سنگینِ ده ها هزاری درِ جنایت ۸۸ !
مسئولِ ساخت و پاختهای پشتِ صحنه ی پروژه هایِ ساختمانی ، همچون نگینِ غرب ! و بیچاره کردن هزاران نفر از مردمِ بی پناه !
با همدستیِ ام الفسادِ قرن ؛ آخودک اژه ای
— بعنوان ِ وزیرِ اطلاعات و دادستانِ کل کشور ” مسئولِ مستقیمِ او ”

آیا می دانید ؟
آنچه مرا بر آن داشت تا این بیانیه را بنگارم ؛ اسرّار ِ جلسه ی پایانیِ دادگاهِ مرتضوی بود و بس !!
آیا می دانید ؟
مرتضوی در دادگاه چه گفت ؟ و خود را مجریِ دستوراتِ و اوامر چه کسانی در جنایاتش ، قلمداد کرد ؟ که خامنه ای مجبور به اظهار نظر گردید !!

لطفا ،حاضرینِ در دادگاه پاسخ دهند !!
آیا او مرتب نمی گفت ؟ : من مجریِ دستورات ِبالایی ها بودم ؟!
آیا او مرتبا نمی گفت ؟ : ال مامورُ معذور ؟!
آیا او تقاضای احضارِ شاهدین و آمرین را در دادگاه ننمود؟!
آیا در آخرین دفاع ، نگفت ؟؟!! :

برای اثبات گفته هایم باید اژه ای ، محمدی گلپایگانی ، صادق لاریجانی ، مجتبی خامنه ای و فرمانده ی سابقِ ناجا و فرمانده ی سپاه در دادگاه حاضر شوند !!
چرا تقاضایِ
رو در رویی و فیس تو فیسی با آنان را داشت ؟!
چرا ؟
چرا ؟ خامنه ای تا قبل از دفاعیه ی پایانیِ مرتضوی ، بجدّ وارد گود نشده بود ؟؟!!
نه این بود که ؛
اخبارِ اظهاراتِ جلسه ی آخرِ مرتضوی را ، به عرضِ ملوکانه رساندند !
نه این بود که ؛
خامنه ای ترسید ؛
که اگر مرتضوی با حکمِ بالا ، ببّرد و چپ کند و دهان بگشاید و افشا کند . همه را قهوه ای خواهد کرد ؟؟!!
آیا خامنه ای از رسوا شدنِ مجتبی و دفترش ، به خود نلرزید ؟؟!!
آیا بخاطر این توصیه و این حمایت ، حتی بسیاری از جرایم مالی و رشوه ها و پیش کش ها و هدایا که به نابودی ده ها هزار خانوار منجر گردیده بود ، چشم پوشی نشد ؟!
پس ، ملت عزیز , به یکی دو نمونه از دریایِ جنایاتِ مرتضوی و همدستانش توجه بفرمایید که مشت نمونه ی خروار است !!
— اول
برای مرتضوی در اوایلِ صدارتش ، ویلایی به قیمت ۸۰۰ میلیون تومان در دیباجی شمالی خریدند ! واسطه ی این معامله نیز کسی نبود بجز مشاور املاک 2000 واقع درسلطنت آباد و متعلق به پسرِ فلاحیان .
دو نکته ؛
۱ — این ویلا نه بنامِ خودش بلکه بنامِ نمی دونم خواهر زاده اش یا …. ! خریداری شد !
۲ — ۸۰۰ میلیون تومانِ آن سال ، خیلی با ارزش بود !
این ویلاتوسط چه کسی خریداری شد ؟
— دوم
در ماجرای نگینِ غرب ؛
معاونتِ اقتصادی وزارت اطلاعات واردِ گود شد .در زمانی که اژه ای وزیر بود . معاونِ اقتصادی گرچه ، خودش تفکرِ راست داشت ولی به جهت مالی ، ظاهرا سالم تر از دیگر راستی ها بود . به همین دلیل وقتی وسعت فساد و تقلب را در اینگونه پروژه ها دید ! بویژه همدستی مرتضوی ، از جمله هدیه ی آپار تمانِ ۳۰۰ میلیونی ” احتمالا واقع در سعادت آباد ” را ، که ظاهرا بنامِ همسر مرتضوی سند خورد ه بود ، “اینک ارزشش سه میلیار تومانی است ” تصمیم گرفت ؛
بجد ریشه ی ماجرا را کشف کند .
در آن مقطع بسیاری از پروژه هایِ ساختمانیِ مسئله دار ، که به چند نفر فروخته شده بودند ، پرونده های شاکیان و مال باختگانش زیرِ دستِ مرتضوی بود .
مرتضوی ، یک مافیایِ بی پدری ، تشکیل داد ، متشکل از ، یکی از معاونینِ خود بعلاوه ی رواسایِ بیدادگاه هایی که محل مراجعه یِ شاکیان بود .او از طریقِ این شبکه چنان ستم هایی بر این مردم بی پناه روا داشت که حد و حساب نداشت !
مافیایی که همه بردند و خوردند ، به هیچ کس هم پاسخ ندادند !
و اما در وزارت ؛
معاون اقتصادیِ وزارت ، چراغ خاموش ، یکی از پاک ترین “بلحاظِ مالی ” بچه های قدیمی با نامِ مستعارِ “حسینِ مصطفایی ” را از معاونت امنیت به معاونتِ اقتصادی انتقال و پرونده را به او سپرد.
او پس از کارِ فشرده و سنگین ، با کشفِ تمامیِ پشتِ پرده ها ، نتیجه را بطورِ مستند به معاونِ اقتصادی وزیر ” اژه ای ” سپرد .
معاون اقتصادی نیز ، گزارشِ مبسوطیِ برای هرزة آقا تهیه کرده ، برای امضا به اژهای داد .
اژه ای نیز نامه یا همان گزارش مبسوط را در خورد کن انداخت !!
هرچند نامه ، از سوراخی دیگر بدستِ دفتر هرزة آقا و مجتبی رسید ولی آنها نیز نامه را در خورد کن انداختند !!
این بود که وقتی معاون هم این اوضاع را دید ، در خود یه چرخشی ایجاد کرد که ؛ کی به کیه !!!
حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را ؟!
و اما سر گذشتِ مسئولِ پرونده ، آقای حسینِ مصطفایی —
ایشان که سنی هم نداشت ، روز ی در حینِ دیوار چینی باغش در دماوند ، چند دقیقه ای که فرزندش برایِ خرید به مغازه ی سر کوچه می رود ، در باز گشت با جنازه ی پدر مواجه می گردد !
پزشکی قانونیِ در اختیار اژدهای هفت سر نیز ، در اعتراضِ خانواده می گوید : سکته کرده است !!!!!!!!

— نکته ی مهم
قدر مسلّم ، رژیم سفاک برای خراب کردنِ آوارِ اعتراضات علیه بی عدالتی هایش ، هر از چند گاهی نیاز به یک قربانی دارد ! که اینبار قرعه بنامِ دادستانِ تهران افتاده بود !
اژدهایِ هفت سر نیز ، برای پاسخ گویی به امثالِ خودی هایی مثلِ روح الامینی ها مجبور بود ، دست به ذبحِ مرتضوی بزند که او با هوش یاری تمام در دادگاه ، پایِ آمران را به میان کشید و همین باعث وحشت خامنه ای و نجاتِ خودش گردید .
حلا شما مردم عزیز قضاوت کنید ، در این هیاهویِ کی بود ، کی بود….
این ماجرا چیست ؟
—- چند روزی است ، مطلبّ مضحکی دست آویزِ بوقِ تبلیغاتی رژیم قرار گرفته ، که بد نیست اشاره ای بدان داشته باشم ؛

بوقِ خامنه ای در حالی که اقیانوسی از جنایت در پرونده ی ننگینِ رژیمِ و رکورد داریِ تمام جنایات در بین کشور ها را داراست . و توسطِ پادو هایی همچون مرتضوی و اژه ای ، جوانانِ ملت را آشکار و پنهان به صلابه می کشد .
طیِ یک خیمه شب بازیِ مضحک ، یک بانوی محترمِ ایرانی را که پنج سالِ پیش به اتهامِ …… از زندانی در آمریکا آزاد گشته به پشتِ تلویزیون کشیده که بگوید آمریکا چنین است و چنان … !
در واقع رژیمِ بی آبرو ، بدین شگرد می خواهد از کفنِ پوسیده یِ مرده برایِ خود آبروییِ دست و پا کند !!! که باید به خامنه ای گفت :
زهی بی شرمی !!
جالب تر اینکه ؛ این زن در حینِ استقبان در پنج سالِ پیش ، بسیار سَرِ حال به نظر می رسید ! انگار که از سفرِ فرنگ باز می گردد … !

در انتهایِ این بیانیه ، لازم است به دوستانم مژده دهم که برای بسیاری از کارگزارانِ رژیمِ ستم آخوندی برنامه هایی دارم که به مرور تقدیم خواهد شد .
لذا ، پس از پایانِ انتشارِ ۱۶ فایلِ افشاگری ، بترتیب و به نوبت ، خدمتِ تک تکِ آقایان …. خواهم رسید .

مثلا خدمتِ عالی جناب ، شهردار نظامی تهران .
چنان که بقولِ قدیمی ها ، مثلِ مرغِ کرُچ ، از تخم برود !!!!!
به عبارتی ، تنها با افشایِ یک گوشه از مافیایِ ( ؟ ) او نزدِ ملل رسوا خواهد شد و مزاحمت هایش از سرِ همه ، بویژه دولت کم خواهد گشت !! تا جایی که دیگر به قلم شیوای جنابِ زیبا کلام برای رفع مزاحمتِ این چرثومه ی فساد ، نیازی نباشد.
تو خود حدیثِ مفصل بخوان از این مجمل!
البته باذنِ ا… ، اگر عمری باقی باشد . ترور ، حذف ، تیرِ غیب ، سکته ، دستگیر و یا سر به نیست نگردم !!

در پایان ، لازم می دانم ، با درودی بر شهدایی که در کف خیابان، جوی خون را تقدیم آزادیِ ملتِ شریف نمودند و همینطور ، شهدایِ زیرِ شکنجه ی جنایتِ بزرگِ ۸۸ ، یادی از دلیر مردان و شیرِ زنانِ با عظمت و خانواده های صبور و منتظرشان بنمایم.
نامشان جاودان و راهشان پر رهرو

فریبا کمال آبادی را در کنار کسانی گذاشتند که در زندان آدم می کشند

 

reza amiri

از اردیبهشت ۱۳۸۷ تا کنون بیش از ۷ سال و چند ماه است که بدون مرخصی در زندان به سر می برد، در این مدت نوه دار شده، دختر نوجوان اش که موقع بازداشت او تنها ۱۳ سال داشت ازدواج کرده و او همچنان محروم از مرخصی، پشت دیوارها مانده است؛فریبا کمال آبادی، عضو هیات ۷ نفره سران بهایی که به “یاران ایران” معروف است. او به ۲۰ سال زندان محکوم شده، در زندان اوین اما میزبان خانواده داماد بوده و مراسم خواستگاری دخترش را برگزار کرده است. همسرش، روح الله طائفی در مصاحبه با روز از محرومیت های او می گوید و وضعیت اش در زندان، از آزارو اذیت ها و آنچه که بر او و خانواده اش طی ۷ سال و چند ماه گذشته و می گذرد.

فریبا کمال آبادی از قدیمی ترین زندانیان بند نسوان زندان اوین است؛ بندی که زندانیان سیاسی و عقیدتی در آن نگهداری می شوند. او و مهوش شهریاری (ثابت) دیگر عضو سابق یاران ایران بیش از ۷ سال است که از مرخصی محروم هستند. روح الله طائفی، همسر فریبا کمال آبادی در مصاحبه با روز درباره آنچه که از اردیبهشت ۸۷ تاکنون گذشته می گوید: “همه افراد جامعه بهایی و به طور اخص یاران ایران از جمله خانم بنده، فریبا در دورانی که بازداشت شدند حدود ۱۱۴ – ۱۱۵ روز در انفرادی بودند. خیلی دوران سختی بود. مشکلات زیادی را تحمل کردند؛ ملاقات با خانواده نداشتند، شرایط سخت بازجویی و.. بعد از آن از انفرادی خارج شدند و ملاقات با خانواده داشتند البته در بازداشتگاه موقت. ۲۷ ماه بعد از آن در بازداشت موقت بودند. می دانید که بازداشت موقت زندان نیست بلکه برای یک روز، دو روز نگهداری موقت است اما اینها ۲۷ ماه بودند. خیلی شرایط سختی بود و بعد از ۲۷ ماه وارد زندان و به زندان گوهردشت منتقل شدند، با زندانیان جرایم عمومی که همه از مجرمین خطرناک بودند؛ آدم کش ها، معتادان و کسانی که حتی در زندان آدم می کشند. ۹ ماه آنجا بودند و احتمال خطرات جانی برای شان خیلی خیلی زیاد بود”.

و بعد زندان قرچک ورامین میزبان فریبا کمال آبادی بوده. همسرش می گوید: “بعد از این ۹ ماه که بعد از آن ۲۷ ماه بود منتقل شدند به زندان قرچک ورامین که واقعا خیلی شرایط سخت تری بود. از همه جا بدتر بود برای اینکه آنجا اصولا زندان نبود، قبلا مرغداری بوده که تغییر کاربری داده شده بوده. تعداد زیادی خانم را بدون داشتن امکانات به آنجا منتقل کرده بودند. البته بعد از دو هفته منتقل شدند به زندان اوین و حالا هم ۴ سال است که در زندان اوین هستند. البته اوین شرایط بهتری دارد، چون به هرحال زندان است و یک مقدار امکانات وجود دارد، از جهت اغذیه هم غذا به آنها نمی دهند، تا حدی مواد خام می دهند که خودشان می پزند. از نظر سرما و گرما نسبت به جاهای قبلی مطلوب ترست، فضا هم که قبلا ۴۰ نفر بودند الان حدودا ۲۰ نفر هستند. اگر یک موقع لازم باشد بهداری بروند آنها را به بهداری داخل زندان منتقل می کنند، گهگاه هم لازم است بروند پزشک متخصص و بیمارستان بیرون از زندان، اگرچه انتقال برای معاینات پزشکی به بیرون از زندان مشکل است و به سختی حاصل می شود. ولی چیزی که برای خانم من به طور خیلی خاص و عموما برای یاران ایران مطرح است این است که اصولا صرف نظر از پرونده بسیار ظالمانه ای که برای آنها تشکیل دادند و آن هارا محکوم کردند، اتهامات انتسابی به هیچ وجه شایسته اینها نبود. وکلایی هم که پرونده را دیده بودند هیچ دلیل و مدرکی برای محکومیت شان ندیده بودند”.

همسر فریبا کمال آبادی سپس با اشاره به محرومیت او از مرخصی توضیح می دهد: “صرفنظر از بحث های حقوقی و قضایی، بعد از حدود ۷ سال و چندماهی که زندان هستند حتی یک روز هم به اینها مرخصی نداده اند درحالیکه ما کسانی را داریم که زندان شان یک هفته نشده، دو هفته سه هفته مرخصی می روند. در این مدت مادر من از این عالم رفته، برادر من فوت شده، دختر من ازدواج کرده، دختر دیگرم بچه دار شده ولی به هیچ وجه مرخصی ندادند. مثلا آقای خانجانی ۸۴ سال دارد؛ خانم اش از دنیا رفت اما مرخصی ندادند، هرکس دیگر بود به او می دادند اما به یاران ایران نمی دهند؛ در هیچ شرایطی و این رفتار ناعادلانه همچنان ادامه دارد، اگر چه به دفعات و مکرر تقاضای مرخصی کردیم ولی به هیچ وجه نتیجه نگرفتیم. گویا تعمدی در کار است که اینها در رنج و سختی باشند و خانواده های شان هم. بالاخره مادر خانم من مریض است، دختر من ازدواج کرده و…. این با هیچ عدالتی، با هیچ قانونی سازگار نیست”.

سوال میکنم:در نهایت چه پاسخی میدهند وقتی برای مرخصی تقاضا و پی گیری می کنید؟ چه دلیلی برای مخالفت عنوان می کنند؟ می گوید: “ما با فردی که نماینده قوه قضائیه محسوب می شود، در این چند سال که آقای خدابخشی بوده و البته بنا براتهاماتی که به ایشان وارد و برکنار شده اند و فرد دیگری آمده، هروقت ما برای مرخصی مراجعه می کنیم می گویند اصلا اصلا. حاضر نیستند حتی گوش بدهند، دست مان به دادستان تهران هم که نمی رسد. یا هردفعه که نامه می دهیم و تقاضای مرخصی می کنیم نمی شود البته فقط هم دست دادستان نیست، معمولا مقام های امنیتی در این پرونده ها اعمال نظر می کنند. اما به محض اینکه تقاضای مرخصی می کنیم همین که می شنوند اینها هیات ۷ نفره سابق یاران ایران هستند به کلی اصلا رد می کنند و حاضر نمی شوند حتی بشنوند. من خاطرم است آذر ماه سال گذشته که ازدواج دخترم بود من تقاضا کردم که به خانم ام مرخصی بدهند، از دور که مرا دید گفت نه نه نه؛ اصلا و ابدا. گفتم من نامه می دهم که شما واسطه ما و دادستان هستید به دادستان بدهید. گفت پس بعدا گله نکنید که نامه را از من گرفتند و مرخصی ندادند. یعنی پیشاپیش شخص آقای خدابخش تصمیم می گرفت که نامه را نمی دهم یا اگر بدهم انتظار مرخصی نداشته باش. گویا یک تعمدی در کار است که به هیچ وجه به اینها مرخصی ندهند. در حالیکه خانم من حاضر بود برای عروسی دخترش به صورت اعزام با مامور که با دستبند و پابند می برند بیاید. یعنی حاضر بودیم که در محل عروسی و عقد دخترم با دستبند و پابند حداقل یکی دو ساعت حاضر باشد. حتی حاضر بودیم که اگر در ساعات روز اعزام شود، مراسم را روز برگزار کنیم، اصلا در جایی نزدیک زندان اوین برگزار کنیم. یعنی تمام شرایط را حاضر بودیم اما قبول نکردند”.

روح الله طائفی می افزاید: “اول تقاضای مرخصی کردیم که یک هفته برای ازدواج دخترش بیاید، اگر نمی توانید مرخصی بدهید اعزام با مامور بیاید، اگر آن را هم نمی توانید حتی در محل دادسرا در زندان اوین عقد را برگزار کنیم. خودشان گفتند که در زندان اوین می شود و ما شرایطی فراهم میکنیم که بشود. همه این مقدمات باعث شد که تدارکات عروسی را براساس اینکه عقد در زندان اوین برگزار می شود پیش بینی کنیم ؛ از تدارکات بیرون صرفنظر کردیم اما ۲ روز مانده به عقد و عروسی به ما گفتند نمی شود؛ نه مرخصی دادند، نه اعزام کردند و نه اجازه دادند در زندان انجام شود. حقیقت اینکه شرایط زندانی شان در زندان اوین نسبت به چند سال قبل که در بازداشت موقت یا گوهردشت یا قرچک بودند بهتر است، قابل تحمل است اما سخت گیری هایی که به جهت ندادن مرخصی می کنند حقیقتا اعجاب آور است. من فکر می کنم تمام کسانی که قاتل هستند و زندانی و جانی، مکررا و بارها آمده اند مرخصی اما افراد بهایی مظلوم که هیچ سندی و مدرکی بر اتهامات انتسابی شان وجود ندارد از همه حقوق قانونی شان محروم هستند».

او چنین برخوردها و رفتارهایی را در جهت رنج مضاعف اعضای سابق یاران ایران می داند و می گوید: «همه اینها تحت یک برنامه کلی است که یاران ایران در رنج و در مشقت باشند. حتی اگر ما درخواست نمی کردیم، خودشان باید براساس قانون مرخصی می داند. اما چند گزینه وجود داشت برای اینکه فریبا بیاید. می توانستند اول بگویند نه اصلا امکان ندارد. می توانستند مرخصی یکی دو روزه بدهند، می توانستند با مامور برای یکی دو ساعت اعزام کنند. می توانستند بگذارند در زندان اوین  انجام دهیم. خودشان اصلا پیشنهاد کردند که در زندان اوین برگزار شود، می توانستند در زمان عقد یک تلفن بدهند یکی دو دقیقه ای صحبت کند اما نگذاشتند. اینها واقعا هیچ هزینه ای برای شان نداشت. حتی ما گفته بودیم چه موانعی وجود دارد که ممکن است شما مرخصی ندهید یا اعزام نکنید. مثلا اگر شب نمی شود باشد ما روز برگزار میکنیم، اگر در کرج مشکل است در تهران برگزار میکنیم. گفتند در زندان می توانید. اما بعد نگذاشتند. من فکر میکنم تعمدی در کار بوده که فریبا بیشتر زجر بکشد”.

بر ترانه چه گذشت در این مدت؟ پدرش می گوید: “من بارها و بارها شاهد گریه ترانه بودم وقتی می شنید که نمی تواند بیاید یا نمی گذارند و.. برای خواستگاری ترانه البته مسئولان هماهنگ کردند که پدر و مادر داماد و خود داماد برویم زندان اوین و در آنجا در حضور دادیار ناظر زندان، خواستگاری انجام شد و یک مهلت نیم ساعته دادند که می توانید با خانواده داماد حرف بزنید و خواستگاری انجام شود و.. در تمام این مدت اینقدر احساسات و عواطف ما تحریک شده بود و اینقدر هیجانات روحی و عاطفی داشتیم که هر حرفی می خواستیم بزنیم گریه مان می گرفت برای اینکه اینقدر شرایط سختی بود شاید در تاریخ نبوده که خواستگاری در زندان در حضور نماینده دادستان و.. انجام شود. البته ما راضی بودیم که بالاخره شد. اما ترانه مثل هر دختر دیگری آرزو داشت که تدارک ببیند و آنطور که دوست دارد انجام دهد. مادرش همراهش و کمک اش باشد. من بارها شاهد ناراحتی ترانه بودم ولی خب او هم دختری با روحیه بالا است. قوی شده به مرور زمان”.

او به عقب تر بازمی گردد و از آنچه که از ۱۳ سالگی ترانه و بازداشت مادرش تا الان که بیش از ۷ سال و چندماه گذشته، می گوید: “ترانه کلاس دوم راهنمایی بود، زمان امتحاناتش هم بود، اواخر اردیبهشت سال ۷۷ که مادرش بازداشت شد و در تمام این مدت او از مادرش محروم بود. بزرگ شد، مدرسه تمام شد و مثل همه جوانان بهایی از ورود به دانشگاه محروم شد در حالیکه رتبه ممتازی در کنکور کسب کرده بود. اما من همیشه فکر می کنم افرادی مثل ترانه می توانند تحمل کنند. حقیقتا هر فرد دیگری بود نمی توانست تحمل کند اما از آنجا که قبلا هم در ۲ مرحله، زمانی که کلاس چهارم دبستان بود مادرش دستگیر شده بود، یکبار در تهران و یکبار در مشهد، بهرحال کمی آشنا بود. اما این فضایی که در زندگی ما حاکم بود ۶ تا ۷ ماه اول شرایط سختی بود و خیلی به ترانه سخت گذشت زمان بی خبری و.. من وقتی موقع خواب می رفتم نگاهش میکردم می دیدم در نهایت حزن و اندوه به خواب رفته، این غم و اندوم در چهره اش در خواب هم بود. من نوعی عمل میکردم که به او تلقین نشود ما شاهد رنج اش هستیم همیشه نوعی برخورد می کردم که او می تواند و باید تحمل کند. باید بگذراند. ولی یک چیزی که خیلی مهم است این است که ما اصولا و جامعه بهایی عموما در ایران تمام رنج و درد هایمان از مشکلات اقتصادی و تحصیلی و مسائل امنیتی حتی مرده های ما در قبرستان ها آسایش ندارند اما چون در مسیر ایمان و اعتمادمان است تحمل می کنیم و قبول این مسائل حتی در مسیر ایمان مان کار را آسان تر می کند. اگر هدفی نداشتیم آرمانی نداشتیم برای ما خیلی مشکل می شد و تحمل اش برای من و ترانه و همه زندانیان بهایی سخت تر می شد”.

او می افزاید: “فریبا فردی قوی است، از نظر روحی و روانی بسیار محکم و مقاوم است و با وجودی که بسیار عاطفی و حساس است ولی مشکلات و سختی هایی که بر خودش و فرزندانش وارد می شود باعث نمی شود او سست و متزلزل شود. من و همه فامیل وقتی دیدن او می رویم روحیه می گیریم. ولی اینها هرگز نباید باعث شود که مسولین و متصدیان امور نسبت به حقوق مادر و فرزندان اش بی تفاوت باشند حقوقی که قانونا وجود دارد را سلب کنند. من یک چیزی می خواهم بگویم تقریبا یک سال و یک ماه بود فریبا زندان بود یعنی خرداد ۸۸، ترانه سال سوم راهنمایی بود امتحانات نهایی اش بود دچار یک بیماری ناشناخته شد و به خاطر این بیماری یک هفته درگیر پزشکان مختلف تا نهایت در بیمارستان بستری شد و نتوانست به ملاقات مادرش برود. ما به فریبا گفتیم ترانه نیامده چون رفته امتحان بدهد. فکر میکردیم اگر بگوییم مریض و بیمارستان بستری است شاید خیلی نگران شود. اما من به ماموری که همراه فریبا بود و او را برای ملاقات آورده بود گفتم که اگر می توانید به فریبا یک مرخصی چند ساعته بدهید که بیاید بر بستر ترانه در بیمارستان و او را عیادت کند موضوع را به او بگویید و بیاورید ولی اگر نمی توانید به او مرخصی بدهید موضوع را به او نگویید. موکدا هم گفتم اما به محض اینکه ما خداحافظی کردیم به فریبا گفته بودند دخترت یک بیماری ناشناخته دارد و در بیمارستان است. هیچ اقدامی هم برای مرخصی او نکردند. انگار از این موضوع خوشحال شده بودند و دست شان چیزی آمده بود برای رنج فریبا. بعد از ۲ شبانه روز که فریبا از این موضوع خبردار شده بود و ۲ شبانه روز تلاش کرده بود با ما تماس بگیرد نهایتا اجازه دادند تلفن کند. به موبایل من زنگ زد، من کنار ترانه در بیمارستان بودم و دادم با ترانه حرف زد. شما نگاه کنید چطور رنج می دهند، چطور غیرانسانی رفتار می کنند. حتی با مامور هم اعزام نکردند یک ساعت بیاید بیمارستان بالای سر بچه اش، می توانستند اصلا به او نگویند که دخترت اینطور شده. می خواهم این را بگویم این درد و رنج ها به دفعات مختلف همیشه بوده متاسفانه”.

فریبا کمال آبادی در زندان نوه دار شد: “دخترم الحان دو مرتبه از انگلستان آمد، یکبار اردیبهشت ۹۳ و یکبار پاییز ۹۴ که عروسی ترانه بود و رفت زندان و فریبا نوه اش را دید. اما اذر ۹۴ که آمده بود بسیار بسیار سختگیری کردند. معمولا فریبا را برای معاینه پزشکی یا انجام آزمایشات یا دندانپزشکی و.. که می آوردند ما می رفتیم کنار فریبا قرار می گرفتیم هزینه های پزشکی را پرداخت میکردیم به هر حال او را می دیدیم و داروهایی را که لازم بود می خریدیم و.. ولی آن بار که الحان آمده بود دستور داده بودند که به هیچ عنوان هیچ کدام از اعضای خانواده حتی دم در مطب هم نایستند، ماموری که با فریبا آمده بود گفت اینقدر از اینجا دور شوید که من شما را نبینم والا فریبا را برمیگردانم. چند ساعتی که در مطب برای دندانپزشکی بود حتی از دور هم نتوانستیم او را ببینیم. ۲ مرتبه هم که در زندان اوین ملاقات داشتیم یعنی دخترم از انگلستان امده بود دو بار و هر دو بار رفت اوین ملاقات تا هم او مادرش را ببیند و هم فریبا نوه اش را ببیند اینقدر سخت گیری کردند و اذیت کردند که ما اصلا نه قبل از آن و نه بعد از آن مشکلی نداشتیم. ولی باور کنید انقدر سختگیری و اذیت کردند که در تمام طول مدت ملاقات و بعد از آن دخترم گریه می کرد. حتی بار دوم که رفتیم ملاقات کنیم فردی که مامور سالن ملاقات است دستور داده بود که اینها را دم در سالن ملاقات راه ندهید. در سرمای پاییز آن موقع ما ساعت ها جلوی اوین ایستادیم تا بالاخره توانستیم با معاون رئیس زندان صحبت کنیم و او دستور داد چند دقیقه ببینیم. اینها تعمدی بود که هیچ وقت چنین مشکلاتی نداشتیم”.

روح الله طائفی سپس اشاره می کند که برای اعمال ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی اقدام کرده است: “ما وکیل گرفته و پرونده را برای اعمال ماده ۱۳۴ فرستاده ایم. من امروز متوجه شدم که پرونده به دادگاه رسیده و امیدواریم قاضی همانطور که قانون است عمل کند. اگر این قانون اعمال شود حکم فریبا می شود ۱۰ سال که ۲ سال و نیم دیگر باید آزاد شود. ما می خواهیم که مسئولین قضایی با عدالت برخورد بکنند”.

او در پایان می گوید: “این خیلی خوب است که مقامات محترم جمهوری اسلامی به این موضوع توجه بکنند که بودن یاران ایران در زندان منفعتی برای کشور ندارد جز اینکه وجهه شان را خدشه دار بکند. واقعا آزاد بودن یاران ایران چه ضربه ای برای امنیت کشور، برای مردم ایران، برای دولت ایران، برای حکومت ایران خواهد داشت؟ واقعا چه منافعی است جز اینکه احترام و آبرو و حیثیت کشور به خاطر کسانی که بی گناه در زندان هستند تحت تاثیر قرار بگیرد؟ جامعه بهایی در ۱۹۰ کشور دنیا هم جوامع کوچک و بزرگ دارد و هم تشکیلات بهایی، همه این کشورها از جامعه بهایی راضی هستند و ایران تنها کشوری است که در آن جامعه بهایی اینطور تحت فشار قرار گرفته اند؛آن هم با اتهامات واهی. اگر واقعا اتهاماتی که اینها می زنند وجود داشت تمام دنیا باید جامعه بهایی را تحت تعقیب قرار می داد. جامعه بهایی صلح اندیش است، رفتار خردمندانه و مسالمت آمیز دارد، با همه آزار و اذیتی که به جامعه بهایی شده هیچ وقت دست به خشونت نزده. من از مقامات جمهوری اسلامی می خواهم که بررسی کنند به چه منافعی می رسند و چه مصلحتی برای کشور، حکومت و مردم دارد که این افراد بی گناه در زندان باشند؟ اگر آزاد باشند امنیت کشور را به خطر می اندازند یا قاتل هستند یا جانی هستند؟ جواب همه اینها منفی است”.

 

خودسوزی یک معلم

خودسوزی یک معلم
رادیو پارس    ـ شنبه شب گذشته معلمی به نام منصور کیهانی در سنقر به علت پاره ای مشکلات مالی خودسوزی کرد.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از روزنامه اعتماد، روز شنبه معلمی به نام منصور کیهانی در پشت مجتمع اداری شهرستان سنقر ایستاد، روی خودش بنزین ریخت و کبریت را کشید. مردی که می‌گویند “آرام، متواضع و شریف” بود.

یکی از همکاران سابق این معلم کرمانشاهی می‌گوید: “هشت سال پیش بود که من و آقای کیهانی در مدرسه راهنمایی ایران‌زمین شهرستان سنقر با هم همکار شدیم. ایشان دبیر علوم تجربی بود و دو سال هر روز با هم در یک مدرسه به تدریس مشغول بودیم”.

رامین نیک‌روش که حالا در تهران مشغول به کار است، از سنقر پشت خط تلفن می‌آید تا هنوز از شوک خبر درگذشت همکار قدیمی‌اش درنیامده، کمی از دلایل اقدام به خودسوزی او بگوید: “من در همه این مدتی که به تهران رفتم همیشه از طریق دوستان یا محافل گاه‌به‌گاه آقای کیهانی را می‌دیدم و با او در تماس بودم. مرد آرام و شریف و متواضعی بود و ١٨ سال بود که از همسرش که قطع نخاع شده بود و خانه‌نشین پرستاری می‌کرد”.

آنها چهار فرزند دارند، یکی از پسرانش هم حالا معلم است و همکار ما. قرار بود که آقای کیهانی خانه‌اش را بازسازی کند تا پسرش در طبقه بالای خانه ساکن شود و بتواند در پرستاری از مادرش کمک دست پدرش باشد. اما تقریبا ٢٠ روز بود که کار بازسازی خانه تعطیل شده بود.

نیک‌روش می‌گوید که همکارش درگیرو‌دار گرفتن مجوز شهرداری برای تکمیل خانه بوده و در این مدت مجبور به اجاره‌نشینی بوده و اضافه می‌کند:  “آقای کیهانی دو سال آخر خدمتش پیش از بازنشستگی را به عنوان مدیر مدرسه‌ای در روستای هزارخانی بالا گذراند، روستایی که ۴٠ کیلومتر با سنقر فاصله دارد و پیگیری او برای اینکه بتواند نزدیک به خانه باشد و هر روز با توجه به وضعیت همسرش این مسافت را مدام در رفت و آمد نباشد به جایی نرسید”.

این عضو کانون صنفی معلمان می‌گوید که نیم‌ساعت پس از حادثه و پس از شنیدن خبر خودش را سریع به محوطه فرمانداری رسانده تا از صحت آن مطلع شود: “اوضاع خیلی بد بود، نگذاشتند ما وارد شویم، همه محوطه را بسته بودند و ماشین پزشکی قانونی هم بود. دیشب به خانه مرحوم کیهانی سر زدیم”.

اوضاع خانواده خیلی به هم ریخته است.» نیک‌روش اضافه می‌کند: “من خودم درگیر کارهای شهرداری بوده‌ام همیشه سختگیری و بدو بدو دارد. می‌دانم که عوارض نوسازی و هزینه کار تجدید بنا برای آقای کیهانی خیلی زیاد بود البته یکی از اعضای شورای شهر به من گفت که مشکل ایشان با شهرداری چندان حاد نبوده است برای همین الان مطمئن نیستیم که دلیل اصلی خود‌سوزی چه بوده است”.

با اینکه آدم آرامی بود اما گاهی فشارهای روحی در طول زمان آنقدر روی آدم زیاد می‌شود که برای شعله‌ور شدنش فقط یک جرقه کافی است، روز یکشنبه وقتی که هنوز هویت جسد سوخته محوطه فرمانداری سنقر مشخص نبود”، خبرگزاری ایرنا نوشت: “ساعت ١٠ صبح امروز (یکشنبه، هشتم شهریور) کارکنان مجتمع اداری فرمانداری شهر سنقر، با جسد سوخته‌ای مواجه شدند که در سکوت و خاموشی کامل، نشان از پایان یک زندگی داشت.» امیر شاه‌آبادی، سرپرست معاونت سیاسی امنیتی استانداری کرمانشاه همان روز با اشاره به اینکه پلیس احتمال می‌دهد که جسد پیداشده متعلق به کسی است که از دیوار کوتاهی که در پشت ساختمان وجود دارد، خود را به درون حیاط مجتمع رسانده باشد”.

به این خبرگزاری گفت: “گزارش‌های اولیه پلیس نشان می‌دهد که جنسیت متوفا به احتمال زیاد، مرد است اما سن و هویت کامل وی هنوز مشخص نیست. با توجه به این وضعیت و شدت سوختگی و اینکه خودسوزی در سکوت کامل و بدون سر و صدا اتفاق افتاده است، فعلا نمی‌توان در مورد انگیزه‌های خودسوزی این شخص، اظهارنظر کرد ولی پلیس و پزشکی قانونی در حال بررسی جسد هستند”.

حالا جسد ناشناخته شناسایی شده است و نامش در تیتر و لید خبرهای حوادث تکرار می‌شود. به مدد شعله‌های آتش نام معلم دیگر ناشناخته نیست، معلم آرامی که دیگر نتوانست آرام بماند.

رئیس قوه قضاییه: آمریکایی‌ها در مورد اتباع زندانی‌شان جوسازی نکنند

رئیس قوه قضاییه: آمریکایی‌ها در مورد اتباع زندانی‌شان جوسازی نکنند
رادیو پارس ـ رئیس قوه قضاییه ایران در واکنش به درخواست مقام‌های آمریکایی برای آزادی اتباع زندانی این کشور در ایران گفت که این قوه “در کمال خونسردی و متانت” پرونده آمریکایی‌های متهم به “جاسوسی” را “که در مراحل دادرسی است” رسیدگی می‌‌کند و آمریکایی‌ها در مورد اتباع‌شان به گفته وی “جوسازی بی‌خود” نکنند.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از رادیو فردا، صادق آملی لاریجانی، همچنین تأکید کرد که رئیس‌جمهور آمریکا یا وزیر خارجه این کشور نمی‌توانند برای قوه قضائیه ایران “نسخه بپیچند”.

آقای آملی لاریجانی در عین حال گفت که ممکن است مسئله تبادل زندانیان پیش بیاید و یا عفو رهبری در مورد متهمی مطرح باشد. با این همه وی تاکید کرد که “این‌ها بحث آخر است”.

یک روز پیش از این، لیلا احسن، وکیل جیسون رضائیان خبرنگار زندانی روزنامه “واشینگتن پست”، خبر داده بود که حکم موکلش صادر شده اما هنوز به مرحله ابلاغ نرسیده ‌است.

بازداشت محمدرضا نیک نژاد و مهدی بهلولی از فعالان صنفی معلمان

ـ      رادیو پارس _   صبح امروز محمد رضا نیک نژاد، از اعضای هیات مدیره کانون صنفی معلمان تهران و مهدی بهلولی از فعالان صنفی مستقل با مراجعه ماموران امنیتی در منزلشان بازداشت شدند.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از حقوق معلم و کارگر، بنا بر اخبار رسیده از خانواده این دو فعال صنفی ماموران با حکم شعبه دو بازپرسی اوین، “مقدس اردبیلی” اقدام به ورود و تفتیش منزل و ضبط برخی وسایل موجود در خانه همچون رایانه و گوشی همراه کرده اند.

این در حالی است که هنگام مراجعه ماموران به درب منزل محمدرضا نیک نژاد وی در منزل نبوده و با تماس تلفنی ماموران حاضر در منزل برای بازداشت فراخوانده می شود.

از محل نگهداری این دو فعال صنفی معلمان که از فعالان عرصه رسانه و مطبوعات نیز هستند خبری در دست نیست.

در تیر ماه کذشته تیز اسماعیل عبدی دبیر کل کانون صنفی معلمان با مراجعه به دادسرای اوین بازداشت و هم اکنون در زندان اوین به سر می برد.

رسول بداقی، باغانی و علیرضا هاشمی از دیگر معلمان و فعالان صنفی هستند که هم اکنون به اتهام فعالیت های صنفی در زندان به سر می برند.