نرگس محمدی: برای از پای درآوردن زنی، مهر مادرانه او را مستمسکی برای فشار و شکنجه در دست می گیرند

 reza amiri

نرگس محمدی: برای از پای درآوردن زنی، مهر مادرانه او را مستمسکی برای فشار و شکنجه در دست می گیرند

ایران با ۴۲ روزنامه‌نگار و وب‌نگار زندانی، یکی از پنج زندان بزرگ جهان برای روزنامه‌نگاران است. اقدامات دولت روحانی اما در دو سال گذشته در مسیر بهبود این وضعیت بوده است.
نرگس محمدی در نامه ای از رنج مادران و زنان زندانی در اوین می گوید و چکیده ای از آنچه بر آنان رفته است را نگاشته است. وی در بخشی از مقدمه نامه خود به موضوع مجازات مضاعف برای زنان به جرم زن بودن اشاره کرده و می نویسد: ” از نظر قدرتمندان، وظیفه زن، خانه نشینی و فرزند داری است و اگر زنی که مادر هم هست به جای عرصه خصوصی و خانه پای در عرصه عمومی گذاشته و منتقد قدرت گردد، نه مساوی یک مرد فعال مدنی، سیاسی-عقیدتی بلکه به جرم زن بودن به طور مضاعف مجازات خواهد شد. چرا که مرزهای تعریف شده حاکمان، چه به لحاظ جنسیتی و چه به لحاظ سیاسی را درهم شکسته است.”
این فعال حقوق بشر در ادامه نامه خود به وضعیت تعدادی از مادران و زنان محصور در اوین اشاره کرده است و از عمق محرومیت “مادران رنج کشیده” سخن گفته: “اکنون در زندانی به نام “اوین” به همراه ۱۷ زن که ۱۱ نفر آنها مادر و ۳ نفر از آنها کودکانی زیر ۱۰ سال دارند، حبس می کشم. ما زنان در زندانی هستیم که از داشتن تلفن محروم هستیم (حتی با کودکانمان) و مادران کودکان خردسالشان را هر ۱۵ روز یکبار و با اجازه مقامات قضایی و با حضور ماموران و فقط برای چند دقیقه در آغوش می گیرند یعنی هر ۷۲۰ ساعت مادران و کودکان حدود ۲ساعت می توانند با هم باشند.”
نرگس محمدی در بخش پایانی این نامه گفته که “سعی کردم این رنج را در حد توان اندکم به تصویر کشم نه برای جلب ترحم و دلسوزی بلکه برای امری فراتر از آن.”
متن نامه نرگس محمدی را کمپین حمایت از مادران زندانی منتشر کرده و متن این نامه بدین شرح است:
من یک زن و مادر و فعال حقوق بشر هستم. در این سرزمین هر دو ویژگی یعنی زن بودن به اضافه فعال حقوق بشر بودن جرمی مضاعف است. چرا که از نظر قدرتمندان، وظیفه زن، خانه نشینی و فرزند داری است و اگر زنی که مادر هم هست به جای عرصه خصوصی و خانه پای در عرصه عمومی گذاشته و منتقد قدرت گردد، نه مساوی یک مرد فعال مدنی، سیاسی-عقیدتی بلکه به جرم زن بودن به طور مضاعف مجازات خواهد شد. چرا که مرزهای تعریف شده حاکمان، چه به لحاظ جنسیتی و چه به لحاظ سیاسی را درهم شکسته است. لذا تاکید می کنم که من یک زن و مادر و یک فعال حقوق بشر هستم. زنی که به عنوان مادر یک مادر از کودکان ۳ ساله ام جدا شده و به سلول های انفرادی برده شدم و رنج جانکاه مادران دور از فرزند در زندان را تجربه کردم. دیوارهای سلول پر بود از دلنوشته های مادران مبارزی که از دلتنگی هایشان برای فرزندانشان نوشته بودند و رنج های “مادران رنج کشیده” همچون امتداد یک خط طولانی به طول تاریخ بشریت در ذهنم نقش بست. اکنون در زندانی به نام “اوین” به همراه ۱۷ زن که ۱۱ نفر آنها مادر و ۳ نفر از آنها کودکانی زیر ۱۰ سال دارند، حبس می کشم. ما زنان در زندانی هستیم که از داشتن تلفن محروم هستیم (حتی با کودکانمان) و مادران کودکان خردسالشان را هر ۱۵ روز یکبار و با اجازه مقامات قضایی و با حضور ماموران و فقط برای چند دقیقه در آغوش می گیرند یعنی هر ۷۲۰ ساعت مادران و کودکان حدود ۲ساعت می توانند با هم باشند و از این ملاقات تا ملاقات بعدی زمان بی خبری برای مادران و رنجی فراتر از توان فرزندان خردسال است. در بند زنان اوین تختخواب های مادران مزین به عکس های کودکان است هرازچندی مادری را می بینی که رخ بر گونه یک تصویر می گذارد و در خیال خود کودکش را در آغوش می کشد و می بوید و جان می یابد.
۳سال پیش فاران حسامی وارد اوین شده است. آن زمان فرزند او آرتین فقط ۳ سال داشت و مادر باید ۴ سال در زندان می ماند. اکنون آرتین کوچک ما ۶ ساله است. آرتین زبان گشود و کلمات را با لحن یک کودک شیرین زبان بر زبان راند و فاران هیچ کدام را نشنید. آرتین رشد کرد و فاران قد کشیدن او را ندید. وقتی فاران به زندان آمد پدر آرتین هم در زندان بود. ۵ سال و نیم پیش وقتی مریم اکبری منفرد به زندان اوین آمد سارای کوچک او ۳و نیم ساله و پگاه ۱۰ ساله و زهرا ۱۱ ساله بودند. شبهای کودکی سارا بدون شنیدن صدای لالایی مادر و روزهای کودکی او بدون ناز و نوازش های مادر مهربان سپری شد. وقتی سارا برای ملاقات با مادر می آمد کودکی ریزنقش بود که روی سکوی ملاقات و پشت شیشه های کثیف که حائلی بین او و مادرش بود می نشست. سارا اکنون قد کشیده و موهایش را بلند کرده و با کفش های صورتی برای دیدن مادر می آید.

مریم ۵ سال و نیم است که در زندان است و او محکوم به تحمل ۱۵ سال زندان شده است و تمام این مدت حتی ۱ ساعت هم مرخصی نرفته است.
مهوش شهریاری درست روز عروسی دخترش نگار بازداشت شد. مادری که در آرزوی دیدن دخترش در لباس سفید عروسی بود قبل از آمدن عروس از آرایشگاه بازداشت شد. نوعروس وارد خانه شد و مادر را صدا زد. هرچه سراغ مادر را گرفت کسی جوابش را نداد. مهوش اکنون هشتمین سال محکومیت ۲۰ ساله خود را می گذراند.
۷ سال پیش زمانی که فریبا کمال آبادی دستگیر شد ترانه ی ۱۳ ساله او دختر نوجوانی بود که بیشترین نیاز را به حضور مادر داشت اما نه تنها در این دوران مادرش در کنار او نبود بلکه ساعتها و روزهای عمر ترانه در راهروهای دادگاه ها، و زندان های مختلف اوین ، رجایی شهر و قرچک صرف شد. ترانه با وجود رتبه بالا از تحصیل در دانشگاه بازماند، ازدواج کرد، اما مادر ترانه با اینکه راضی بود او را برای شرکت در مراسم حتی یک ساعت با مامور و دستبند اعزام کنند، از شرکت در مراسم عقد دخترش محروم ماند.
صدیقه مرادی وقتی ۴ سال پیش به زندان آمد دخترش یاسمن ۱۳ ساله بود. صدیقه تنها یک فرزند دارد.یاسمن طی این ملاقات ها به چشمان مادر خیره نمی شود. دلیلش را به پدرش گفته است. می ترسد گریه اش بگیرد و مادرش را ناراحت کند. او پس از ملاقات با مادرش ساعت ها در اتاق خود خلوت می کند.
زهرا زهتابچی ۲ سال پیش وارد زندان شد و مینا ۱۱ ساله و نرگس ۲۰ ساله بودند. دختران هنوز پس از ۲ سال هجران مادر را تاب نمی آورند و آخرین بار با اشک اتاق ملاقات را ترک کردند. زمان بازداشت زهرا دخترک ۱۱ ساله بود و پدر و مادر و خواهر ۲۰ ساله اش را در یک شب بازداشت کرده بودند.
الهام فراهانی ۱ سال پیش وقتی پای به زندان گذاشت پسر و همسرش در زندان بودند و نوه های کوچکش ۱ ساله و ۷ ساله و به حضور او نیاز داشتند. او در غیاب مردان خانه تکیه گاه فرزندان و نوه هایش بود اما او نیز به اوین پای گذاشت.
من نیز یک مادرم، مادری که از دیدن هر ۱۵ روز یکبار فرزندانش و حتی شنیدن صدای چون نسیم عزیزانش هم محروم شده است. اکنون سهم من از فرزندانم تنها یک قطعه عکس است. بیم آن دارم که تصویرشان را در خیالم گم کنم. عکس کیانا و علی را در تختخوابم گذاشته ام. شب موقع خواب می بوسمشان و شب بخیر می گویم و صبح پس از برخواستن از خواب عکس ها را به آغوش می کشم و صبح بخیر می گویم گاه با اشک گاه با لبخندی تلخ و گزنده، اما با امید به آینده ای روشن.
بهاره هدایت و ریحانه حاج ابراهیم دباغ. بهاره و ریحانه ۵ سال و نیم است که در زندان هستند اگر این فرصت از آنها دریغ نمی شد اکنون نه نوعروسان دربند بلکه مادران این سرزمین بودند.
شاید هجر و فراقی ناخواسته بر مادری تحمیل گردد که باز می بایست به کمک او شتافت و مرهمی بر زخمش نهاد، اما فریاد از آن روزی که “عشق و مهر” مادر به عنوان وسیله و ابزاری برای فشار بر جامعه، بر خانواده و یا یک انسان مورد سوء استفاده قرار گیرد. فریاد از روزی که برای از پای درآوردن زنی، مهر مادرانه او را مستمسکی برای فشار و شکنجه بر او در دست گیرند و حکایت زن و مادر زندانی سیاسی-عقیدتی تلخ ترین نوع هجران و دوری و با چنین هدفی صورت می گیرد. به راستی مادران دربند اوین به کدامین گناه دچار این هجران و زندان شده اند؟ چگونه می توان نگاه های پر التماس کودکان را در هنگام پایان ملاقات و وداع با مادران بیان کرد؟ گویا پلک هم نمی زنند تا دقیق و درست تصویر چهره مادر را به خاطر بسپارند تا شب بدون حضور گرم و پرمهر مادر سر بر بالین سرد می گذارند حداقل تصویر مادر در خیال کوچکشان گرمابخش وجودشان گردد.
برای مادر زندانی سیاسی-عقیدتی اگر یک روی سکه رنج جانکاه مادرانه از هجر فرزند است، اما با اصالت و برتری دادن دلیل زیستن بر زیستن، روی دیگر سکه شور و سرور و عشق و تلاشی انسانی برای تحقق مفاهیم پرارزش بشریت چون عدالت و آزادی و حقوق بشراست. ما بر این باوریم که من و مادرانی چون من، زنانه و با مهری مادرانه نه فقط برای آینده کودکان خود بلکه برای آینده کوکان این سرزمین این رنج جانکاه و دلتنگی ها را تحمل می کنیم تا روزی شاهد صلح به معنای واقعی خود در سرزمین ایران و جهان باشیم چرا که مفهوم صلح فراتر از نبود جنگ است همانگونه که “مهر و عشق” مادر به فرزند خالص ترین و با شکوه ترین عشق های عالم است، “رنج هجران” مادر از فرزند نیز عمیق ترین و پر آلام ترین رنج بشریت است و این “مهر و عشق” و “رنج هجر” مادرانه در انتخابی آگاهانه برای پاسداشت مفاهیم انسانی حکایت ها و حرکت های تاثیرگذار در تاریخ ملت های جهان ساخته است و سببی برای رشد بشریت شده است.
قصد ندارم این رنج را مقدس جلوه دهم اما نگاهی به تاریخ از گذشته تا حال از دوران ابراهیم، موسی و عیسی نشان می دهد که این مادران بوده اند که در تنگناها راهی برای نجات بشریت گشوده اند و اکنون نیز در بسیاری از مبارزات آزادیخواهانه و مدنی ردپای زنان و مادران را به وضوح می توان دید. سعی کردم این رنج را در حد توان اندکم به تصویر کشم نه برای جلب ترحم و دلسوزی بلکه برای امری فراتر از آن. برای تاکید بر این موضوع که مادر فقط زایشگر نیست بلکه با زاییدن، مادر می شود و مادر مبداء پیوستگی بشریت است و مردان و سیاستمداران و قدرتمندان نمی توانند با نگاه پدرسالارانه این حرمت و ارزش جهانشمول بشری را ابزاری برای دست اندازی بر حقوق انسانی قرار دهند.
جای دارد آزادیخواهان و عدالت جویان و انسان هایی که می خواهند انسانیت و عشق را معنایی دوباره بخشند با تاملی دوباره بر مفهوم “مادر” تلاش نمایند تا “عشق و مهر” مادر با سیاست های جنگ طلبانه و در کشمکش های قدرت جویانه و در رفتارهای به دور از اخلاق و انسانیت، به “هجر و رنج” مادرانه تبدیل نشود. اگر روزی فرا رسد که بشریت به مهر مادرانه احترام بگذارد و مادر را چون مبداء پیوستگی بشریت ، اصالت و ارزش بخشد، آن روز، روز نجات انسان ها خواهد بود. بیایید با چنین رویکردی به “مادر” بر زخم کهنه “رنج مادران تاریخ” در سراسر جهان مرهمی بگذاریم. مرهمی بر زخم های چرکین ناشی از جنگ، زندان، شکنجه و اذیت و آزار بر جان خسته مادران.
نرگس محمدی
نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر
زندان اوین – مرداد ۱۳۹۴

وقوع زلزله بالای 4 ریشتر در تهران

reza amiri
زمین لرزه ای به بزرگی 4 و یک دهم ریشتر منطقه جواد آباد در تهران را لرزاند. این زلزله ساعت 23 و 12 دقیقه و 14 ثانیه پنج شنبه شب رخ داد.
بنا به گزارشها، پنج زمین ‌لرزه پنج شنبه شب منطقه جوادآباد تهران را لرزاند. بزرگترین زمین لرزه 4 و یک دهم درجه در مقیاس ریشتر ساعت 23 و 12دقیقه و در عمق 13کیلومتری زمین رخ داده است.
زمین لرزه های دیگر نسبتا ضعیف بودند و حداکثر آنها 3 و 4دهم درجه در مقیاس ریشتر بود. از خسارات احتمالی این زمین‌لرزه‌ها گزارشی منتشر نشده است.
مدیر بخش زلزله‌شناسی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی با بیان اینکه پیش‌بینی می‌شود در صورت وقوع زلزله احتمالی در تهران، یک میلیون نفر کشته و مجروح شوند، گفت: بر روی گسل‌های زلزله، برج‌سازی می‌شو

ستمرار فشار بر خانواده‌ی یک فعال فرهنگی از سوی اطلاعات جهت بازگرداندن فرزندش به ایران

احضار‌های پی در پی پدر یک فعال فرهنگی به مراکز امنیتی، وخامت روحی و جسمی وی را در پی داشته است.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی،یک منبع مطلع از احضارحبیب‌الله گلکار پدر یک فعال فرهنگی، طی چند روز گذشته از سوی اداره‌ی اطلاعات شهر سنندج مبنی بر همکاری با آنها جهت بازگرداندن فرزندش در خارج از ایران احضار شده است.
آژانس خبررسانی کُردپا طی گزارشی نوشته: “در پی این احضارها و به صورتمشخص در آخرین مورد پس از برخورد فیزیکی و فشار و توهین بازجویان اداره‌ی اطلاعات، حبیب‌الله گلکار دچار وخامت روحی شده و به بیمارستان منتقل شده است.”
حبیب‌الله گلکار دارای عارضه‌ی قلبی است و طی چند سال گذشته به دلیل احضارهای پی در پی و فشارهای روحی و روانی از سوی اداره‌ی اطلاعات سنندج، وضعیت جسمانی وی روبه وخامت گراییده است.
این شهروند کُرد پیش تر و در ٢ مورد دیگر نیز دچار سکته قلبی شده است.
شورش گلکار روزنامه نگار و فرزند این شهروند اهل سنندج، چند سال گذشته پس از یک دوره محکومیت قضایی منجر به حبس و فشارهای امنیتی ناچار به ترک ایران شده است.
سال گذشته کتاب‌های ترجمه شده از سوی این فعال فرهنگی در کتاب فروشی‌های کردستان ایران ممنوع گردید.
دستگاه‌های قضایی و امنیتی حکومت، پیش تر نیز منزل مسکونی حبیب‌الله گلکار را که جهت آزادی فرزندش به صورت وثیقه موقت در اختیار دستگاه قضایی قرار داده شده بود را مصادره کرده‌اند.
این منزل مسکونی تنها در قبال یک پرونده خروج از مرز توسط دستگاه قضایی مصادره شده است.
خانواه گلکار به دلیل اینکه تنها سر پناه خود را از دست ندهند، به ناچار معادل وثیقه ٥٠ ملیون تومان را پس از دریافت وام از بانک به دستگاه قضایی پرداخت کرده اند.

Saied Ohadys Foto.

هـی شـعر‌تر انگیــزد…، به مناسبت انتشارِ “شعرانه”، نخستین جلد از سروده‌های هادی خرسندی، ابراهیم هرندی

reza amiri

طنز خرسندی بُرّا و برهنه است و در بیشتر جا‌ها بدون رودرواسی و خجالت آینه‌ای در برابر ما می‌گذارد. این چگونگی در پرتو دوگانگی کرداری ما ایرانیان که اندرونی و بیرونی دارد، بسیار ارزنده است

 

طنز پدیده تازه ‏ای نیست اما پذیرش همگانی آن پدیده تازه‌ای در تاریخ است. فرهنگ ‏های پیشین همه شادی ستیز بودند و رفتار‌ها و کردارهای شوخ و شادی آور را برنمی ‏تافتند. در آن فرهنگ ‏‌ها، خنده، نشانه خنگی و خامی بود و خندانندگان، سبک مغز و لوده و یاوه گو پنداشته می‌‏ شدند و اگر می‌دانی بدانان داده می‌‏شد، برای نیشخند زدن و یاوه گویی به آنانی بود که فرمان‌های شاه وآئین‌ او را برنمی ‏تافتند. ادبیات فارسی پُر از یاوه سرایی‏‌ها و هزره درایی‏‌های شاعران و نویسندگان چابلوسی‏ ست که‌گاه کاسهٔ داغ‌تر از آش می‌‏شدند و گردنکشانی را که بردرگاه شاهان سر فرود نمی‌آوردند، به باد هجو و هزل می‌‏ گرفتند.

تا پیش از دوران روشنگری، خنداندن مردم بخودی خود، کار درستی نبود و دست اندرکاران این رشته، فرودست و فرومایه انگاشته می‌‏شدند. این نادرستی، ریشه در تهیدستی همگانی داشت که همگان را هماره درگیر ناخوشی و نگرانی می‌‏ داشت و هیچ زمانی را برای شادمانی و خوشباشی و خنده، سازگار نمی‌‏یافت. در آن روزگاران که ما‌گاه با حسرت از آن یاد می‌کنیم، زندگی انسان، نبردی بی‌امان با گرفتاری‏‌های روزمره چون درد و مرگ و جنگ و جدل و غارت و فقر و فاقه بود. در چنان روزگاری برای بیشتر مردم، سیر کردن شکم خود و خانواده‌هایشان بزرگ‌ترین پیروزی پنداشته می‌‏شد و چون چنین کاری بسیار دشوار بود، دیگر فرصتی برای خنده و خوشگذرانی برای کسی باقی نمی‌‏ ماند. نه اینکه شادی بد بود، نه. بل که زندگی آنچنان دشوار و سخت گذر بود که کمتر زمانی برای شادمانی دست می‌‏ داد و هرچه کسی تهیدست‌تر بود، با خنده و شادی بیگانه‌تر می‌‏بود. چنین است که شادمانی و شادخواری، از دیرباز شیوه شاهان و درباریان و رندانِ ایمان ستیز بوده است و بیرون از دایره دربار، هماره در فهرست رفتارهای خراباتیانی که پا از دایره هنجارهای پذیرفته شده اجتماعی بیرون می‌‏ نهاده‌اند، می‌‏آمده است.

هم از اینروست که در گذارِ تاریخ، طنز آوران را مطربان لوده و مسخره پیشه می‌‏پنداشته ‏اند و آنان را پیروان اهریمن می‌‏ دانسته ‏اند. در فرهنگ ما نیز، آنان که با سخنان خود، شادی می‌‏ آفریدند، مطرب، لوده، ولنگار، وراج، مسخره چی، هزال، و….. خوانده می‌‏شدند. این چشم انداز پشتوانه اخلاقی و اجتماعی خود را نیز داشت. آورده‌اند که روزی شوخ طبعی بذله گو با پیامبر اسلام رویارو شد. پیامبر بدو گفت که خداوند در روز رستاخیز به بذله گویان سری به اندازه گنبد مساجد خواهد داد که برگردنی نازک‌تر از مو نهاده خواهد بود. بذله گو بی‌درنگ گفت که؛ پس چه نمایش‏‌های خنده ‏آوری با آن سرو گردن در روز ِ قیامت در صحرای محشر می‌توان داد! محمد را این سخن خوش آمد و از خداوند آمرزش وی بخواست و سپس او را گفت که؛ اکنون که پیامبر خدا را خنداندی، گناهانت بخشوده شد، هشدار که زین پس دست از این کار برداری.

پذیرش طنز و ارجمندی شادی، ریشه در چشم انداز مدرن انسان به هستی دارد که پس از دوره رنسانس شکل گرفت. این چشم انداز، انسان را در مرکز هستی نهاد و همه خواهش ‏های دلپذیر وی مانند؛ گرایش به شور و شادی و عشق بازی و خوشباشندگی را ارجمند پنداشت. از آن پس دیگر خواهش‏‌های درونی انسان که پیش‏‌تر «هواهای- نفسانی» و پلید و اهریمنی پنداشته می‌‏شدند، پاک و پذیرفتنی و چراندنی انگاشته شدند. دیگر کسی از ابراز عشق به دیگری رویگردان نبود و شادخواری و شاد زیستی، نه تنها پیروی از دیو و اهریمن نبود و گمراهی پنداشته نمی‌‏شد، بلکه هدف بنیادین زندگی انگاشته شد. ازآن پس نه تنها شادی، زنجیرِ دست و پاگیر ِ شیطان نبود که بر دست و پای انسان بسته می‌‏شد تا وی را به گمراهی و دوزخ بکشاند، بلکه همگان شادی را می‌‏ ستودند و حتی شاعری شاد بودن را هنر خواند. ۱

در فرهنگ ما که در آن، بسیاری از ارزش‏‌ها ریشه در چشم اندازهای هزاره‏‌های کهن دارد، شادی و شادمانی هنوز نیز کاری ناپسند و ناخوشایند است و هنوز برای بسیارانی که با فرهنگ مرگ دمخو‌تر و آشناترند، هر زنجیره شورانگیزخنده، زنجیری فریبنده و اهریمنی ست که انسان را از خدا دور می‌کند و به آتش دوزخ اندکی نزدیک. چنین است که بسیارانی، هر لبخند را با پناه بردن به خدا پاسخ می‌دهند. نیز چنین است که شادی کاران و بذله گویان همچنان در دوران کنونی نیز، در رده بزه کاران و دیوانگان جای دارند. نماد ِ این چگونگی نام‌هایی ست که نویسندگان طنز‌پرداز ما برای خود و کاراکترهای خود در نشریات طنز در چند دهه گذشته برگزیده‌اند. نام‌هایی چون؛ کریم شیره‌ای، شوت، پخمه، مشنگ، شاعلام، بی‌کله، هالو، غصنفر….

این همه را نوشتم تا برسم به این نکته که – تا آنجا که من می‌دانم – هادی خرسندی تنها کسی ست که واژه «آقا»، را برای نخستین بار درباره طنز‌پرداز ایرانی در «اصغرآقا» بکار برده است. از پی این چگونگی بود – شاید – که «گل آقا» نیز در پی اصغر آقا به بازار آمد. این همه، بازتاب روزگاری ست که در آن، دیگر خنداندن مردم نه تنها «لیچار گویی»، و مسخربازی نیست بل، که همگان اندک اندک می‌پذیرند که طنز، شاخه ‏ای جدی از ادبیات هر سرزمین است که دست کمی از شاخه‏‌های دیگر ندارد.

در روزگار ما، سخن درباره طنز فارسی همیشه با نام عُبید زاکانی همراه است و طنزپردازان زمان را با عبید می‌‏سنجند و هرگاه که بخواهند کسی را سرآمد دیگر طنزآوران بدانند، او «عبید زمان» می‌‌خوانند. اما گفتنی ست که سرایه‌های طنزآلود، همیشه بخشی از کار همه شاعران بزرگ ایرانی بوده است. نمونه‏‌های از این کار‌ها این هاست:

ای خواجه رسیده است بلندیت به جایی
کز اهل سماوات به گوش تو رسد صوت
گرعمر تو چون قد تو می‌داشت درازی
تو زنده بماندی و بمردی ملک الموت.
(انوری)

***

کارکرد جهان دون عجب است
همه سوگ است و نام آن طرب است
گر فرو‌تر نشست خاقانی
چه کند روزگار بی‌ادب است
قل هو الله نیز در قرآن
زیر تبت یدا ابی لهب است
(خاقانی)

***

خاقانیا اگرچه سخن نیک دانیا
یک نکته گویمت بشنو رایگانیا
هجو کسی مکن که زتو مه بود به سال
شاید تو را پدر بود و خود ندانیا
(ابوالعلا گنجوی)

***

سبحه برکف، توبه برلب، دل پر از شوقِ گناه
معصیت را خنده می‌آید ز استغفار ما
(صائب)

در غزل‏های حافظ‌گاه با اوج طنز روبرو می‌شویم، مانند این چند بیت:

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعدِ ساقی ِ سیمین ساق بود

***

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهارِ توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم

و اِیِن بیت که به گمان من شاهکار طنز درخشان در ادبیات فارسی ست:

به روز حادثه تابوت ما ز سرو کنید
که می‌رویم به داغ بلند بالایی

با این همه، طنز گذشتگان را نمی‌توان با طنز نویسان مدرنی مانند دهخدا، ایرج پزشکزاد و یا هادی خرسندی مقایسه کرد، زیرا که طنز مدرن، از چشم ‌اندازِ اخلاق و ارزش ‌های فرهنگ مدرن آفریده می‌‌شود و خصوصی‌‌ترین درنگ‌‌های آن نیز، در پرتو گرفتاری ‌های همگانی ِ سیاسی و فرهنگی شکل می‌‌گیرد. در نمونه ‏های زیر، هادی خرسندی از خودش می‌‌گوید و با خودش «جدیث نفس» می‌‌کند. اما همین گفتگوی درونی، درونمایه ‎ای همگانی دارد و می‌ تواند زبان حال همه می‌انسالان آزادی ‌خواهِ ِ کشورهای پیرامونی باشد که اکنون آواره در کشورهای بیگانه ‌اند. بخوانید:

….

وای من! حتی پنیرم چیز شد
است و هستم، ناگهانی «ایز» شد

دیدی آخر هرچه رشتم پنبه شد
جمعه‏‌هایم ناگهان یکشنبه شد

***

بیخودی رفتم و زدم فریاد
خط میدان فوزیه – شهیاد
خلق حاضر به صحنه‌ها بودم
بهترین پابرهنه‌ها بودم
وعده کفش داد رهبر من
برد اما کلاه از سر من

***

نیست دیگر زملائک خبری
که بگوبند ز میخانه دری

باغ فردوس درش بسته شده
آدم از دست خدا خسته شده

***

من جهاندینم و دنیا وطنم
محو انترناسیونال منم
اهل هر کشور و هر بوم و برم
همدل و هموطن هر بشرم
سرزمین دگران مال من است
حال و احوال همه حال من است

این چشم‌ انداز و اخلاق فرهنگ مدرن که می‌‌گویم درونمایه طنز کنونی ست را درهمین مصرع آخر – حال و احوال همه حال من است – می‌توان دید. البته کاربرد ِ شوخ طبعی در پرنما کردن ِ ارزش‏‌های اجتماعی پدیده تازه‌ای نیست. اما آنچه طنزمدرن را از شوخ طبعی گذشتگان جدا می‌کند، چشمداشت آن به ارزش‌‌های جهانی مانند حقوق بشر است. دیگر آنکه از دیدگاه اخلاق مدرن، خنداندن و شاد کردن مردم بخودی خود کاری پسندیده و پذیرفتنی ست، گواینکه طنز سیاسی نیز همچنان در جایگاه خود ارجمند است. در گذشته ذهنیت همگانی این چگونگی را برنمی ‏تافت. خاقانی در این باره گفته است که، «طنز من طنز نیست، تعلیم است.» برگردیم به شعر خرسندی.

طنز ِ‌ها دی خرسندی سه ویژگی دارد؛ ۱. طنز است. ۲. چشم اندازی مدرن دارد. ۳. بُرّاست.

اینکه می‌‌گویم طنزاست، گفتن دارد زیرا که طنز، زبانِ ناگزیری انسان است، یعنی که سخن طنز را به هیچ زبان دیگری، جز به زبانِ طنز نمی‌‌توان گفت. آنجا که کار چنان از مرز گریه می‌گذرد که چاره ‌ای جز خنده ناباوری نیست، طنز زبانِ آتش جان می‌ شود. «کارم از گریه گذشته است، بدان می‌‌خندم». بسیاری از شعرهای خرسندی مانند دیگر کارهای او این آتش نهفته را در خود دارد. این هم نمونه‌اش:

در کودکی‌ام قند پدرسگ سر رف بود
چون پیر شدم نوبت قندم ته صف بود
در حسرت شیرین شدن خردی و پیری
این زندگی‌ام بود که تلخ از دو طرف بود
آن خانهٔ امّید که من ساخته بودم
افسوس که در حومهٔ بغداد و نجف بود
موسیقی عمرم همه شیپور عزا شد
هرچند دلم منتظر تنبک و دف بود
کفّارهٔ آن شادی و شوقم به سر بام
در زیرزمین نالهٔ افسوس و اسف بود

***

درباره مدرن بودن چشم‌انداز طنز خرسندی نوشتم اما باید گفت که مدرنیزم در گستره اندیشه، یکدست نیست، یعنی که بخش ‌هایی از اندیشه‌‌ها و آرمان ‌ها و رفتار‌ها و کردارهای هر انسان مدرنی، ریشه در خوی جانوری و خودمداری و قومی دارد. این چگونگی برکار انسان نیز سایه می‌افکند. پرت نشویم.

طنز خرسندی بُرّا و برهنه است و در بیشتر جا‌ها بدون رودرواسی و خجالت آینه‌ای در برابر ما می‌گذارد. این چگونگی در پرتو دوگانگی کرداری ما ایرانیان که اندرونی و بیرونی دارد، بسیار ارزنده است. نمونه؟

گیرم که تو با حضرت صاحب جوری
فرضاً که تو از جانب او مأموری
حالا که به اعماق اوین افتادی
حضرت ز تو پرسیده کدامین گوری؟

***

ژاپن دوم نشد ایران، ولیکن غم مخور
بخت اگر یاری کند، شاید گواتمالا شود
شاه تو بودی و من، ملا منم، ملا تویی
پس چه خواهی کشورت بی‌شاه و بی‌ملا شود
تشنهٔ خون‌ات منم، تو تشنهٔ خون منی
این وسط بدنامیش سهم دراکولا شود!
بس که ما بر پشت هم مُهر خریت می‌زنیم
هر که از ره می‌رسد، خواهد سوار ما شود
گر نشیند «مرغ آزادی» به بام ما، یقین
بر سر دستور پختش بین ما دعوا شود!

***

اخم کنان پادشا – گفت «دروغم کجا؟
جان عزیز خودت – جان خشایارشا –
ارواح خاک منوش»

گفت به او آتوسا: «سرور من پادشا
بر سخن حاکمان – خبط بود اعتنا –
گفته به گوشم سروش»

«گرچه ترا در دروغ – هست فراوان نبوغ
جان خشایاشا – نیست ولی آب و دوغ –
به گندکاری نکوش»

«شوهر ایرانی و – راست به همسر، عجب!
همیشه یک قصه هست – برای این وقت شب
من نکنم فصه گوش!»

«کتببهٔ تازه را – به خانه آورده‌ای
اگرچه متنی قشنگ – نقش بر آن کرده‌ای –
نیاز دارد رتوش»

«قحطی و دشمن اگر – نیست شوند و هلاک
نمی‌شود کشور از – دروغ افراد پاک –
تایپ کن این نکته روش»!

هنرش جمله بگفتی، عیب آن نیز بگو.

هادی خرسندی مردی رسانه‌ای ست و سروده‌هایش را بخشی از ابزار کار خود می‌داند. شاید بسی بیش از بسیاری از سروده‌های او در نشریه اصغر آقا و دیگر رسانه‌های نوشتاری حقیقی و مجازی منتشر شده‌اند. از اینرو بسیاری از کارهای او رسانه‌ای ست. البته رسانه‌ای بودن، بخودی خود ایرادی ندارد، اما برای کارهای اد بی‌و هنری محدودیت آور و آسیب رسان است. یکی از آسیب‌های بزرگ این چگونگی، درغلتاندن کار به مضمون‌های زمانمند است. هنر پدیده‌ای جاودانه و بی‌تاریخ است. شعر نیز چون پدیده‌ای هنری، باید بتواند ذهن انسان را در هرکجای تاریخ که هست، درگیرِ خود کند. اما روزنامه و مجله، تاریخ مصرف دارند. گرفتاری دیگرِ ادبیات رسانه‌ای، فروافتادن چشم انداز فلسفی و اندیشگی آن‌ها به باورهای عامیانه و نادرستِ زمانه است. نمونه؟ سروده‌ای با نام؛ «خلق حشری» درصفحه ۱۳۵ کتاب.

آن خلق که بیست و دوی بهمن حشری شد
دنباله روی آن چپِ اثنی عشری شد
افسوس که آن ملت سر در گم و عاصی
بازیچۀ یک جمع هفشده نفری شد
چپ چپه شد و در سِمتِ خادم مسجد
مشغول به جاروکشی و رُفتگری شد

بی. بی. سی دلسوز! خبر پشت خبر داد
بهره ور از آن بیکسی و بیخبری شد.

در همین چند بیت، همه افسانه‌های عامیانه امروزی درباره انقلاب ایران را می‌توان دید. اینکه این انقلاب زمینه اجتماعی نداشت و دسیسه این و آن بود. اینکه زیان پیروان گروه‌های چپ در آوردن این حکومت، دست کمی از آخوند‌ها نداشت. اینکه ملت ایران بازیچه گروه انگشت شماری توطئه گر شد. اینکه بی‌بی سی هم در پختن این آش شوری که ما آنروز انقلاب می‌خواندیم‌اش، دست داشت. ادبیات رسانه‌ای همیشه و در همه جا ادبیات پیرو می‌شود و چشم انداز تاریخی خود را از دست می‌دهد.

در اندیشیدن به چگونگی شکل گیری انقلاب در ایران، همگامی با داوری تاریخ، نیازمند به پرهیز از ارزشداوری شتاب زده است. داوری پایانی درباره رویدادهای بزرگ اجتماعی را تاریخ، پس از پایان آن رویداد و بازتاب‌های آن، یعنی زمانی که همه آب‌ها از آسیاب افتد، می‌کند. نسل‌های انقلابی و انقلاب کرده و انقلاب زده، بخاطر درگیری عاطفی ژرفی که با این سونامی فرهنگی و اجتماعی دارند، هرگز نمی‌توانند، بدرستی درباره آن داوری کنند.

هادی خرسندی بیش از پنجاه سال است که می‌‏ نویسد و می‌‏ سراید. او نه تنها طنزآوری بزرگ و نادره- کار است که در کار روزنامه نگاری و شاعری و ناشری و نمایش‌های کمدی نیز چیره دست است. پنجاه سال کار کسی چنو را نمی‌‏توان در پنجاه کتاب نیز بررسید، چه رسد به این پنج صفحه. اما گفتم شاعر و دریغم می‌آید که این دو بیت از یکی از غزل‌‌های عاشقانه او را در اینجا نیاورم.

برخیز و بیا که مستم امشب
بازآی و بگیر دستم امشب
بشتاب که چون درخت انگور
محتاج به داربستم امشب

نامه اى از یک دانشجوى بهایى اخراج شده

reza amiri

     رادیو پارس   – درسا قلیزاده دانشجوى رشته معمارى دانشگاه  روزبهان سارى در خلال امتحانات پایان ترم بهار ٩۴ و پس از احضار به ستاد خبرى وزارت اطلاعات از دانشگاه اخراج شد، وى در نامه اى ماجراى نقض حق تحصیل خود را تشریح کرده است.

متن نامه درسا قلیزاده را که در اختیار هرانا قرار گرفته است در ادامه مى خوانید:

از ستاد خبری تا دانشگاه

” تو می دانستی که بچه های بهایی اخراج می شوند! می دانستی که امکان دارد خودت هم اخراج شوی! اما باز هم برای ادامه تحصیل اصرار داشتی ، پس هیچ نیتی جز تبلیغ بهاییت در فضای دانشگاه نداشتی.” اینها را آقای بازجوی اطلاعات در ستاد خبری به من گفت.

من هم با خودم فکر کردم اینطور که ایشان استدلال می کنند، روزی هم اگر بخواهم  مغازه ای باز کنم ، نخواهم توانست، زیرا می توانند به من بگویند: ” تو که می دانستی بالغ بر بیست و پنج  مغازه از مغازه های کسَبه بهایی ساری  در طی سه ماه اول سال پلمپ شده است و می دانستی که  امکان دارد مغازه ی خودت را هم به دلیل بهایی بودن پلمپ کنیم. باز هم با این شرایط اصرار بر ادامه کسب و کار داشتی ، پس دلیلی بجز تبلیغ در فضای مغازه ات نداشتی .”

باهمین نحوه ی تفکر هر کار دیگری را هم بخواهم انجام دهم،امکان دارد به من اتهام تبلیغ زده شود و از هر فعالیتی محروم شوم . تازه می فهمم که چرا آقای بازجو به من گفتند که تو به خودت می گویی شهروند؟ همینکه اجازه می دهیم نفس بکشی باید خدا را شکر کنی!

نوزده خرداد بود. در بحبوحه ای امتحانات فاینال بودم. تازه از جلسه ی امتحان “مصالح ساختمان” برگشته بودم که با تماس تلفنی از طرف اطلاعات  به ستاد خبری برای پاسخ به پاره ای از سوالات  احضار شدم. فردایش امتحان “بینش اسلامی” و “فیزیک” داشتم. نمی دانستم بر روی فیزیک تمرکز کنم، یا بینش اسلامی و یا بهایی بودنم وسوالهایی که از من در این رابطه پرسیده خواهد شد. با خود گفتم که شاید فردا آخرین امتحانهایم در دانشگاه باشد، تلاش کردم که فقط بر روی امتحان های فردایم تمرکز کنم. فردای آن روز درست قبل از حرکتم به سمت دانشگاه تلفن خانه زنگ خورد. شماره ی یک بر روی آن بود. فهمیدم از طرف اداره ی اطلاعات است. مادرم پاسخ داد. گفتند: “چرا امروز دخترتان را نیاوردید، مگر می خواهید که از دانشگاه اخراج شود؟”

فردایش با اطمینان ازاینکه می خواهند مرا از دانشگاه اخراج کنند، به همراه مادرم به ستاد خبری مراجعه کردم. دو نفر وارد اتاق شدند و پرسش و پاسخی که حدودا سه ساعت و نیم به طول انجامید ،  آغاز شد.

همانطور که گفتم به  اتهام تبلیغ عقیده در محیط دانشگاه،  مورد مواخذه و بازخواست قرار گرفتم. عملی که هیچگاه در محیط دانشگاه انجام نداده بودم و هیچ مدرک مستدلی در این رابطه به من ارائه نشد. پرسیدم چه کسی را تبلیغ کردم؟ کی و کجا و چگونه؟ به تمام سوالاتم اینگونه جواب دادند که تو حق سوال پرسیدن از ما نداری و فقط آمدی پاسخ گوی سوالات ما باشی. آن روز فهمیدم که نه تنها حق درس خواندن ندارم، بلکه حق سوال پرسیدن و آگاهی از اتهامم و دفاع از خودم را هم ندارم و البته همان روز فهمیدم که حداقل یک حق دارم و آن پاسخ گفتن به سوال های آقای بازجو است.

وقتی از علاقه ام به درس خواندن آگاه شدند سه پیشنهاد به من ارائه کردند. در آن لحظات امیدی به اینکه پیشنهادهایشان راه حلی برای ادامه ی تحصیل من باشد، نداشتم، اما از ذهنم ” ای کاشی … ” گذشت. ای کاش می شد که هیچ انسانی صرفا به خاطر اعتقادش از رشد کردن محروم نشود. سه پیشنهاد ایشان به قرار زیر است:

۱. عقیده ام را نگاه دارم، و از تحصیل محروم بمانم.

۲. برای ادامه تحصیل از ایران خارج شوم.

۳. آخرین راه حل تبری بود.

این پیشنهاد را آقای بازجو اینگونه با من مطرح کرد: ” ببین خانم قلی زاده، تو که تا این میزان تمایل به تحصیل علم داری ، ما خودمان تو را نزد امام جمعه می بریم، جمله “اشهد ان الا اله الا الله اشهد انّ محمد رسول الله” را می گویی، اسمت را در روزنامه چاپ می کنیم و دیگر هر آنگونه که می خواهی زندگی کن و به تحصیل علم ادامه بده. همین ؛ و برای تو هیچ اتفاق دیگری نمی افتد.”

در پاسخ به او گفتم: ” ببینید اعتقاد انسان ها در سر آنهاست ، در مغز آنهاست، در قلب آنهاست . شما نمی توانید اعتقادشان را ازشان بگیرید.”

گفت: “خوب پس عقیده ات را نگاه دار و از تحصیل محروم بمان.”

و تنها جواب این حرف جز اینکه بگویم:”اگر برای اعتقادم باشد، هیچگاه خودم را سرزنش نمی کنم که نتوانستم تحصیلم را ادامه دهم.” چیز دیگری نبود.

برای دو امتحان آخرم که به دانشگاه می رفتم، ذهنم درگیر اتفاقاتی بود که قرار بود بیافتد و این مساله کاملا از چهره ام مشخص بود. وقتی بچه ها از من می پرسیدند که به چی فکر می کنم؟

چه پاسخی باید به آنها می دادم؟ آیا باید همه اتفاقات را از دوستانم پنهان میکردم؟ من که کار اشتباهی انجام نداده بودم. کسانی هم که به من زنگ زده بودند کار خود را قانونی می دانستند، پس نمی خواستم که وقتی از دانشگاه اخراج شدم و دیگر دوستانم را نمی دیدم برایشان ابهام و سوء تفاهمی از نبود من  ایجاد شود. چه پاسخی جز این می توانستم بگویم که از طرف اطلاعات با من تماس گرفتند و ممکن است، اخراج شوم؟

از آخرین روز حضورم در دانشگاه جملات زیر مدام در ذهنم تکرار می شود که از طرف کسانی که در طی چند ماه حضورم در دانشگاه با آنها آشنا شدم ، تکرار می شد: ” در زندگی مهم انسانیت است، ببخشید که هم دین هایم نگذاشتند درس بخوانی.”

اخراجم از دانشگاه با همه تلخی ها و شیرینی هایش ، فهم بزرگی از زندگی برای من داشت. دیدم که چگونه طیف وسیعی از دوستان و همکلاسی هایم من را با تمام باورها و اندیشه های متفاوتم  دوست دارند ، همچنان که من نیز همینگونه دوستشان دارم. هر چند تعداد محدودی هستند که نمی پذیرند که همه ما در انسان بودن شریکیم. سعی می کنند من و باورهایم را به رسمیت نشناسند. من را شهروند این سرزمین به حساب نیاورند وبر این باورند از اینکه می گذراند نفس بکشم، باید از آنها تشکر کنم، اما من می دانم که باید خداوندی را شاکر باشم که به من نفس بخشیده و همچنان این فرصت را به من می بخشد که لذت آزادی از تعصب ها را بچشم و نفس هایم را در مسیر آبادی سرزمینم، زندگی کنم.

و تصویری که از چهره هایشان به یادم مانده ام مانند کودکان کارتون های دوران کودکی ام است که وقتی گریه می کردند ، اشک ها مانند ….

روز آخر برای انجام کارهای نهایی دانشگاه و تسویه حساب مراجعه کردم. گفتند فرم زیر را باید پر کنی. و من که بسیار ناراحت بودم این کار را کردم اما بعدها متوجه شدم که آن فرم انصراف از تحصیل بود. در حالی که من به هیچ عنوان قصد انصراف از تحصیل نداشتم. شاید این فرم به زعم مسئولین کمک می کرد که من بتوانم بخشی از پولی که به دانشگاه داده بودم را پس بگیرم ، اما سرمایه ای که با امضای این فرم از دست می دادم یعنی حق تحصیل در دانشگاه بسیار برایم ارزشمندتر از این ها بود…

آخه من نمی خواهم انصراف دهم. گفت خانم باید این فرم را پر کنی.

اولش توی شوک خالص بودم. مامان گوشی و برداشت و خیلی استرس داشتم و تمام مدت در خانه راه می رفتم.

زانوهایم سست شده بود . با خودم فکر کردم، چرا باید جامعه ما اینطور شکل گرفته باشد که آدمها بخاطر صرفا اعتقادشان از پیشرفت علمی محروم می شوند؟ بی اختیار روی زمین نشستم و گریه کردم.

آیا تو می دانستی که از نظر قانونی اجازه ی تحصیل نداری؟

و این سوال را چندین بار تکرار کرد( تا به حال قانونی را نشنیده بودم که قید کند، بهاییان حق ادامه تحصیل ندارند.) چیز دقیقی درباره ی اینکه بهاییان حق ادامه ی تحصیل ندارند نشنیده بودم، اما می دانستم که در قانون همه شهروندان ایرانی حق ادامه ی  تحصیل را دارند و در هر بار تلاشم برای اینکه این قضیه را به آنها بگویم، آنها این سوال را با تاکید بیشتری تکرار می کردند.

 

اینجا خشونت و آلودگی بیداد می‌کند؛ گزارشى درباره زندان تهران بزرگ

reza amiri

      رادیو پارس    ـ  _ زندان تهران بزرگ، جایی است که در آن نه نشانی از حقوق بشر است و نه از انسانیت و دین و اخلاق، هرچند در ابتدا نمایی شیک و زیبا و مدرن از خود به نمایش بگذارد.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از کلمه، گزارش تکان دهنده ای که در ادامه می خوانید، جزئیاتی از شرایط فاجعه بار این زندان را که قرار است هزاران زندانی دیگر به آنجا منتقل شوند، برای اولین بار به نمایش می گذارد، جزئیاتی که احتمالا مسئولان دولتی بازدیدکننده نیز از آنها بی خبر نگه داشته می شوند تا بگویند: “وضع آموزش قرآن و مفاهیم قرآنی، نظافت و پاکیزگی، فضا و محیط استراحت و هواخوری بسیار مطلوب و قابل تقدیر بود”.

احتمالا معاون امنیتی و انتظامی استاندار تهران که این جملات را چهارشنبه گذشته پس از بازدید از زندان مذکور بر زبان رانده بود، با خواندن این گزارش در برداشت ظاهربینانه خود تجدیدنظر خواهد کرد.

از ابتدای مردادماه و طی دو هفته گذشته حدود هزار نفر از بندهای مختلف اوین به زندان تهران بزرگ منتقل شده اند و در نتیجه تعداد کل زندانیان اصطلاحا حاضر به خواب در اوین به سه هزار نفر کاهش یافته است.

زندان تهران بزرگ در مسیر جاده قدیم قم – از فشافویه به سمت ورامین در کنار زندان فشافویه و زندان جدید التاسیس شهید لاجوردی واقع شده است و چند سالی است که در سه تیپ این زندان، زندانیان متهم به سرقت نگهداری می شوند. تیپ چهار این زندان نیز بندی است با دوازده سالن دویست نفری که اخیرا هزار نفر از محکومان متهم به کلاهبرداری از اوین به آنجا منتقل شده اند.

بنابر شنیده ها قرار است طی روزهای آینده سایر زندانیان اوین که چنین اتهامی دارند و تعداد آنها حدود پانصد تا ششصد نفر برآورد شده است “البته غیر از آنهایی که از حمایت های ویژه برخوردارند” به همراه تعدادی از زندانیان زندان های استان البرز “قزل حصار و رجایی شهر” به زندان تهران بزرگ انتقال یابند.

نحوه انتقال زندانیان از اوین به این نحو است که هر روز صبح ابتدا تلفن های بندها قطع می شود تا کسی نتواند خبر انتقالش را به بیرون از زندان اطلاع دهد و سپس همه کسانی که نامشان برای انتقال خوانده می شود، باید ظرف حداکثر دوساعت با تمام وسایل آماده رفتن شوند، زندانیان را با دستبند و پابند سوار اتوبوس ها می کنند و با اسکورت نیروهای ویژه پلیس از اوین به تهران بزرگ می برند.

زندان تهران بزرگ در محیط کویری فشافویه که آبی شور و هوایی بسیار گرم دارد، ایجاد شده است. وسعت این زندان بسیار زیاد است و غیر از تیپ چهار که به تازگی ساختمانش به اتمام رسیده و به زندانیان تازه وارد از اوین اختصاص یافته، تیپ های بعدی نیز قرار است به مرور آماده شوند.

تهران بزرگ یکی از امنیتی ترین زندانهای کشور است و به برخورد شدید و تند با زندانیان شهرت دارد، اما افراد زندانی به دلیل نوع اتهاماتشان هرگز نتوانسته اند حتی گوشه ای از این خشونت ها را بازگو کنند.

اما در مقابل، زندانیان انتقال یافته از اوین به دلیل برخورداری از روحیه بهتر، پس از چند روز به دلیل نبود آب شیرین، پتو، سیگار و امکانات اولیه لازم، دست به اعتراض زده و از گرفتن غذاهای خود خودداری کردند تا اینکه سه شنبه گذشته متعاقب بازدید رییس سازمان زندان ها و معاونت امنیتی استانداری تهران، ضمن تامین آب شرب با تانکر، اقدام به توزیع و فروش برخی اقلام مورد درخواست زندانیان مانند آب معدنی و سیگار در فروشگاه ها شد. ولی مشکل تلفن این زندانیان هنوز حل نشده، زیرا در هر سالن فقط یک دستگاه تلفن موجود است و آنها برای چند دقیقه تماس تلفنی باید ساعت های متمادی در صف باشند.

بر خلاف زندان اوین که در آن زندانیان در صورت تخلف، مطابق آیین نامه سازمان زندان ها برای مدت کوتاهی و حداکثر تا بیست روز به سلول های انفرادی دارای حمام و توالت در بند ۲۴۰ منتقل می شوند، در تهران بزرگ به جای انفرادی، سوئیت های بیست تخته ای وجود دارد که بعضا ۶۰ تا ۷۰ نفر در آنجا مشمول حبس تنبیهی می شوند. در گوشه هر سوییت، یک حمام و یک توالت وجود دارد که با پرده از سالن جدا شده است که با این ساختار بوی آزار دهنده ی تعفن به طور مداوم، در تمام سالن طبیعی به نظر می رسد.

در سوئیت های تنبیهی درها همیشه بسته است و زندانیان هیچ گونه دسترسی به هواخوری، نور آفتاب، سیگار و فروشگاه ندارند. آنقدر زندانی در آنجا نگه داری می شود تا به اصطلاح ببرد و به قول زندانبان ها به غلط کردن بیفتد، سپس با گرفتن تعهد آنها را به بند عمومی برمی گردانند. به طور کلی فضای عمومی زندان تهران بزرگ آنقدر بسته و سرکوبگرانه است که همه زندانیان را به تعظیم و تکریم زندانبان ها وا می دارد.

از دیگر مسائل عمده در سالن های نگهداری سارقان، فراوانی مواد مخدر، فعالیت باندهای سازمان یافته، تعرض و تجاوز به زندانیان جوان و باجگیری از تازه واردان است که این اعمال بدون هماهنگی وکیل بند ها و مسئولین رده پایین زندان امکان پذیر نبوده و نیست. ظاهرا تا کنون دستگاه قضایی به هیچ مقام دولتی یا نمایندگان مجلس نیز اجازه بازدید از تهران بزرگ را نداده است، ضمن آنکه بعضی سالن های آنجا و خصوصا سوئیت های تنبیهی آنقدر کثیف و غیرقابل مشاهده است که حتی مسئولان سازمان زندان ها نیز از آنجا بازدید نمی کنند.

بازرسی های ماهیانه نیز در آنجا به صورتی خشن و غیر انسانی انجام می شود و مسئولان زندان به سربازان میدان می دهند که با خشونت با زندانیان برخورد کنند؛ به نحوی که حتی ظروف و فلاسک های آنها را برای پیدا کردن مواد مخدر می شکنند و تمام اسباب و لوازمشان را وسط اتاق زیرورو و گاه تخریب می کنند. کوچک ترین اعتراض زندانی نیز با باتون و ضرب و شتم پاسخ داده می شود و در مواردی گزارش شده که حتی به زندانیان گفته شده که در موقع بازرسی حق نگاه کردن و شناختن صورت سربازان را ندارند و در صورت بلند کردن سر با شدیدترین عکس العمل پاسیاران و سربازان مواجه می شوند.

سربازان مستقر در تهران بزرگ نیز از شرایط این زندان بسیار ناراضی هستند و اکثر آنها تلاش می کنند با یافتن آشنایان ذی نفوذ، به زندان های دیگر به ویژه اوین منتقل شوند، زیرا فضای زندان بر این سربازان ۱۹-۲۰ ساله نیز اثر مخرب روانی دارد. سربازانی که شبها صدای گریه و فریاد زندانیانی را می شنوند که زندانیان قدیمی تر به آنها تجاوز می کنند، یا آنها که نیاز به مواد مخدر یا سیگار نخی پنج هزار تومان دارند، “به دلیل ممنوعیت فروش سیگار در فروشگاه های آنجا، قیمت سیگار بسته ای تا صد هزار تومان است و معلوم نیست که سودش را چه کسانی می برند” اما به دلیل بی پولی یا بدهی به آنها مواد داده نمی شود و آنها با التماس و تضرع یا فریاد و شیون درخواست مواد دارند.

zendan

خانواده و وکیل: زن و بچه محمد طاهری را شکنجه کردند تا اعتراف کند فرشته قاضی

reza amiri
پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
در مصاحبه با روز

خانواده و وکیل: زن و بچه محمد طاهری را شکنجه کردند تا اعتراف کند

خانواده و وکیل محمدعلی طاهری، بنیانگذار عرفان حلقه یا عرفان کیهانی در مصاحبه با روز شایعات مربوط به مرگ او را تکذیب و از کسانی که این اخبار را درباره وضعیت وی منتشر می کنند انتقاد کرده اند.آنها می گویند به نقض حکم اعدام آقای طاهری از سوی دیوان عالی کشور امیدوارند زیرا صدور چنین حکمی هیچ مبنای درستی نداشته است.

عزت الملوک طاهری، مادر محمدعلی طاهری در مصاحبه با روز خواهان آزادی فرزندش شده و گفته او هیچ کار خلافی انجام نداده. او می گوید اگر به پرونده فرزندش عادلانه رسیدگی شود حکم او قطعا نقض وآزاد خواهد شد. آذردخت طاهری، خواهر آقای طاهری هم به روز می گوید که تمام فعالیت های برادرش در زمینه عرفان و تدریس و طب قانونی و با مجوز رسمی بوده و خانواده وی به هیچ عنوان انتظار چنین رفتارها و حالا انتظار صدور حکم اعدام را نداشته اند.

محمود علیزاده طباطبایی، وکیل محمدعلی طاهری اما در مصاحبه با روز درباره پرونده و مبنای صدور حکم اعدام برای موکلش چنین توضیح می دهد: “افساد فی الارض زده اند و می گویند چون جوان ها را منحرف کرده، این افساد فی الارض است ولی قاضی قبلی، آقای پیرعباسی که ایراد گرفته و پرونده را برگردانده بود گفته بود در دادستانی صد نفر از کسانی را که توسط ایشان آموزش دیده اند و اعتقادات قبل از آموزش و بعد از آموزش توسط ایشان را بگیرید ببینیم به چه صورتی منحرف شده اند. که متاسفانه این تحقیق انجام نشد”.

او می افزاید: “در مورد افساد فی الارض دو دیدگاه است؛ یک دیدگاه می گوید محاربه و افساد فی الارض یعنی مبارزه مسلحانه با مردم نه با حکومت. یک دیدگاه این است که می گوید کسی که کسی را بکشد یا فساد در زمین به وجود بیاورد، مستحق اعدام است. آقای طاهری هیچ یک از اینها را مرتکب نشده و در دادگاه هم اعلام کرد که من منکر هیچ یک از مسائل دین نیستم و آموزه های من مبنی بر خداپرستی است. او حتی در دادگاه اعلام کرد که اگر من اشتباه می کنم یا دیدگاه من اشتباه است برمیگردم و توبه می کنم. ولی متاسفانه حکم اعدام صادر شده ولی ما امیدواریم در مرحله دیوان این حکم نقض شود”.

سوال می کنم مبنای اتهام فساد فی الارض برای آقای طاهری چه بوده و اتهاماتی نظیر جن گیری و رمالی و.. که به او می زنند در چه راستایی است؟ وکیل محمدعلی طاهری می گوید: “نه رمالی، نه جن گیری هیچ کدام از اینها نیست. من دیروز خدمت آیت الله مکارم شیرازی رسیدم و از ایشان که مستند به فتوای ایشان و دو نفر دیگر از آقایان حکم اعدام صادر کرده اند، پرسیدم شما کجای دیدگاه های ایشان را انحرافی می دانید؟ ایشان گفتند که به من گفته اند فردی این حرف ها را می زند. گفتم خب شما نگفتید این حرف هایی را که می گویید زده، کجا گفته؟ در کدام یک از کتاب های ایشان این حرف ها آمده؟ از ایشان خواستیم از قاضی استعلام کنند ببینند این حرف هایی که مستند فتوای آقا شده در کدام یک از کتاب های آقای طاهری آمده. واقعا نه ایشان نه آقای صافی، کتاب های آقای طاهری را نخوانده بودند. صرفا استفتای غلطی که از ایشان شده بود مستند به ادعاهایی که آقای طاهری هیچ کدام از این ادعاها را قبول ندارد و می گوید هیچ کدام از این حرف هایی را که در استفتا آمده، نه من گفته ام نه در کتاب های من است. ایشان نه جن گیر است نه رمال. یک دیدگاهی درباره جن دارد که یک نظریه است و می گوید که جن، ویروس غیر ارگانیک است. نه ادعای ارتباط با جن دارد نه ادعای شناسایی، اصلا چنین ادعاهایی ندارد. حالا نظریه ایشان می تواند درست باشد، می تواند غلط باشد اما هیچ ضرری بر دین کسی ندارد”.

دو ویدئو در فضای مجازی با عنوان جن گیری توسط محمدعلی طاهری منتشر شده از وکیل او در این باره سوال می کنم، می گوید: “من ویدئو ها را دیده ام. ایشان با بحث کرسی های آزاد اندیشی دیدگاههای خود را در ارتباط با درمان های متافیزیکی، در دانشگاه علوم پزشکی مطرح کرده اند، دهها و صدها پزشک و روانشناس و روانپزشک در کلاس های ایشان شرکت کرده اند. از نظر تجربی هم مدعی هستند که ثابت کرده اند در درمان های متافیزیکی ایشان موفقیت هایی کسب کرده اند. آن صحنه هم از این موارد است، اصلا بحث جن و جن گیری نیست. درمان های متافیزیکی است که به فرادرمانی معروف است.”

او سپس می گوید: “دو جریان در داخل و خارج فعالیت های مشکوک می کنند، در خارج یک خانمی است که مرتب دامن می زند و امیدوار است که آقای طاهری اعدام شود و خودش جانشین ایشان شود. خانمی به اسم خانم نیرومنش که آقای طاهری به هیچ وجه تایید نمی کند و می گوید یک زمانی شاگرد من بوده ولی به هیچ وجه حرکات و رفتارش مورد قبول و مورد تایید آقای طاهری نیست. یک جریان هم در داخل می خواهد طرفداران آقای طاهری را به خیابان بکشاند و یکی از استدلال هایی هم که در رای آمده گفته یک عده درخیابان آمدند و نظم را بر هم زدند. درحالیکه بارها آقای طاهری تاکید کرده که هیچ کس در اعتراض به وضعیت من به خیابان نیاید چون آمدن به خیابان به ضرر من است. اینها که یک عده را تحریک می کنند می آیند نیروهای امنیتی هم برخورد میکنند و خیلی از اینها را هم به حبس محکوم کرده اند”.

او می گوید که شایعات منتشر شده درباره مرگ موکلش در زندان هم کذب است و موکلش در وضعیت روحی مناسبی امیدوار به نقض حکم اعدام از سوی دیوان عالی کشور است.

 

اول تقدیر کردند بعد برخورد 

آذردخت طاهری، خواهر محمدعلی طاهری هم در مصاحبه با روز می گوید که خانواده طاهری به هیچ عنوان انتظار صدور حکم اعدام را نداشته اند. او توضیح می دهد: “ما واقعا فکر نمی کردیم چنین حکمی صادر بکنند چون تمام کارهایی که آقای طاهری انجام داده قانونی بوده. از ابتدای کار، یعنی وقتی آقای طاهری می خواست موسسه ای دایر کند مجوزی گرفت به نام موسسه فرهنگی و هنری عرفان کیهانی، در سال ۱۳۸۵ مجوز می گیرد و کتاب هایی هم نوشته مخصوصا دو کتاب به نام های انسان از منظر دیگر و دیگری عرفان کیهانی که از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز رسمی گرفته اند. وقتی مجوز می گیرند پس هیچ مشکلی ندارد که آموزش داده شود. حتی در کار درمان معنوی هم که در مسیر آموزش های ایشان مطرح می شود، آن هم در زمینه همین کتاب ها است. یعنی کاملا با مجوز بوده و کلاس ها با مجوز تشکیل می شود. بعد کلاس ها از یک جمعیت کوچک به جمعیتی بالا می رسد و این ایجاد محبوبیت برای ایشان، ایجاد مشکل می کند. مخصوصا که پزشکان، روانپزشکان و روانشناسان و افراد تحصیل کرده یا دانشجویان دانشگاه به دلیل ماهیت تدریسی که ایشان داشتند به این کلاس ها هجوم آوردند.نمی دانم چرا اینهابرای برخی گران آمد”.

خواهر محمدعلی طاهری سپس اشاره می کند که فعالیت های برادرش از سوی حکومت هم مورد استقبال قرار گرفته بود: “کلاس های ایشان در دانشگاه تهران و دانشگاه علوم پزشکی ایران بوده، در همه جاهای معقول و دارای مجوز. هیچ جای دیگری هم درس نداده. حکومت خیلی هم از ایشان استقبال کرده بود، اتفاقا کلاسی که در دانشگاه تهران داشتند یکی از اطبایی که در آن کلاس شرکت کرده بودند مشاور معاون وزیر بهداشت بودند که ایشان آنجا تقاضا می کند و می گوید که آقای دکتر اسلامی طبا باید قدر آقای طاهری را بدانید و کارهایی که ایشان در زمینه درمان می کند فوق العاده است. تازه تشکر هم می کند که دارد در بهترین و قدیمی ترین دانشگاه ایران تدریس می کند. بعد که کلاس های ایشان را تعطیل می کنند، خرداد ۸۸ بود که حراست دانشگاه علوم پزشکی ایران می گوید نمی توانیم این جمعیت را در این روزهای حساس کنترل کنیم؛ کلاس ها با هزار و صد نفر در آمفی تئاتر تشکیل می شد. می گویند بعدا تشکیل می دهیم. کلاس ها را با این بهانه بستند و دیگر نگذاشتند کلاسی تشکیل شود و بعد مشکلات را ایجاد کردند”.

او سپس به بازداشت برادرش در سال ۸۹ اشاره می کند و توضیح می دهد: “در وهله اول او را در سال ۸۹ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت کردند که ۶۷ روز زندانی بودند. آن موقع وکیلی داشتند؛ خانم شادی رصدی که خیلی تلاش و ثابت کردند چنین چیزی وجود خارجی ندارد. آن موقع حرف دل شان را زدند، گفتند درس ندهید. ایشان هم گفت من درس نمی دهم و در سایت اش هم اعلام کرد که درس نخواهم داد و هیچ یک از شاگردانی هم که من تربیت شان کردم نباید درس بدهند. اما اجازه دادند که فعالیت مربوط به درمان را انجام دهد؛همان طب مکملی که پایه گذاری کردند. آن زمان پزشکان، روانپزشکان، محققان، روانشناس ها و کسانی را که در این زمینه ها کار می کردند وقتی مراجعه می کردند جلوی شان را گرفتند و نگذاشتند. بعد متوجه شدند که بخشنامه محرمانه داده اند که راه شان ندهید و مشکل شروع شد. ”

خانم طاهری می افزاید: “شاگردان ایشان، طرز تفکر ایشان را به خارج از ایران کشاندند. اول به کشورهای همسایه مثل ارمنستان و آذربایجان و بعد کشید به اروپا و امریکا. دانشگاه ارمنستان وقتی نظریه ایشان را پیاده کرد به او دکترای افتخاری در زمینه طب مکمل داد. بعد جمهوری اسلامی آمد با آب و تاب اعلام کرد که چه دانشمندانی داریم و چنین می کنند و چنان می کنند و افتخارآفرین هستند و.. این کار را می کنند بعد چنین برخوردهایی می کنند. برادر من ۳ دکترای افتخاری گرفته حدود ۱۳ – ۱۴ تا نشان گرفته از جمله از کاخ سلطنتی اروپا و مدیکال فروم روسیه و.. اختراعات و اکتشافات و نوع آوری در کره جایزه می گیرد و..بعد آمدند به اتهامات توهین به مقدسات اسلامی، اقدام علیه امنیت ملی و تحصیل مال نامشروع ـ یعنی در واقع همین پولی که برای تدریس به دست آورده و همه مشروع بوده ـ اتهام زدند و محکوم کردند. انجام فعل حرام هم زدند که آن هم جریان اش از این قرار است که خانمی که روی او درمان انجام می گرفته وضعیت تعادل جسمی اش به هم می خورد و ایشان دست آن خانم را می گیرد. یعنی لمس مچ دست این خانم، آن هم در حضور همسرشان و در حضور ۵۰۰ نفر دیگر می شود انجام فعل حرام که ۷۴ ضربه شلاق می دهند. برای تحصیل مال نامشروع هم بیش از ۹۱۰ میلیون تومان محکوم می کنند که پول خیلی زیادی است. ۵ سال هم زندان می دهند.”

درباره اتهام افساد فی الارض که منجر به صدور حکم اعدام برای محمدعلی طاهری شده سوال می کنم.خانم طاهری می گوید: “او را درزندان نگاه داشتند و بعد چنین اتهامی را هم زدند. خانم رصدی و وکیل دوم آقای قنبری خیلی دفاع کردند و خیلی زحمت کشیدند، اینطور نیست که می گویند وکلا هیچ کاری نکردند. هرچه در توان داشتند به کار بردند و نتیجه این شد که آن موقع نتوانستند حتی با معیارهای خودشان ثابت کنند که ایشان فسادی در زمین انجام داده. برگرداندند و گذاشتند همین طور ماند تا زمان دیگری. یعنی برای محکومیت باید می بردند بند عمومی اما همین طور در بازداشت و در انفرادی نگاه داشتند. برادرم از روز اول در بند ۲ الف بوده تا حالا. البته گاهی کسانی هم پیش او فرستاده اند و گاهی هم سلولی داشته. بعد هم که بردند دادگاه و اعدام دادند. متاسفانه یک خانمی است که از شاگردان برادرم بود که جزواتی را بیرون برده، ایشان قبل از بازداشت برادرم بیرون آمده. او جزوات را هم دستکاری و منتشر کرده. حالااین جزوات شده مبنای صدور ارتداد و حکم اعدام برای برادر من. تا جایی که برادرم در دفاعیه اش هم می گوید که یکی از شاگردان من که جلای وطن کرده در نوشته های من دست برده و آن نوشته های دست برده شده در اختیار سپاه قرار گرفته.. همان جزوه جعلی و دستکاری شده را به ۳ تن از علما نشان دادند آقای مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی و گرگانی و آنها بر مبنای همین فتوای ارتداد دادند.”

درباره وضعیت فعلی آقای طاهری در زندان سوال می کنم: “با پی گیری آقای علیزاده طباطبایی هر چهارشنبه همسر و فرزندان شان با ایشان ملاقات دارند. خواهر و برادرم هم ماهی یکبار ملاقات می کنند. در طول هفته دو بار هم تماس تلفنی با خانواده دارند البته فقط همسر و فرزندان شان. اما اینها به این معنی نیست که حال شان خوب است. او زندان است در بند ۲ الف سپاه و این همه مدت انفرادی واقعا وحشتناک است. ۵۱ ماه است در آنجاست و این خیلی دردناک است. ۵ ماه اول که بازداشت کرده بودند ما هیچ چیزی نمی دانستیم اصلا نمی دانستیم زنده هستند یا مرده اند، هیچ خبری نداشتیم. بعد از ۵ ماه بود که گفتند دادگاه تشکیل می دهند و وکیل بیاید. آنجا بود که تازه خانم رصدی توانست به عنوان وکیل ایشان وارد شود. خانواده قبلا حتی برای یک تماس کوچک هم خیلی مشکل داشت. او ۱۲ بار اعتصاب غذا کرده و هربار برای اینکه کوچکترین حقوق شان را به دست بیاورند. دوازهمین بار برای این بحث این فساد فی الارض که می گویید تکلیف مرا روشن کنید. اینقدر ادامه دادند که بالاخره اجازه دادند برای این اتهام وکیل داشته باشد و آقای علیزاده طباطبایی با ایشان ملاقات کرد و وکالت را برعهده گرفت و آن روز بود که اعتصاب غذا را شکست”.

او می افزاید: “همسرش را بازداشت کردند که او را تحت فشار بگذارند. با این همه فشار روانی، و وقتی به همسرش در مقابل چشمان اش توهین می کنند، و او را تهدید می کنند بسیار سخت است. برای هر انسانی سخت است. ۴ بار دست به خودکشی زده، نه برای اینکه زندان را نمی تواند تحمل کند. فقط به خاطر بچه اش، به خاطر همسرش. می گفت به بچه ۸ ساله من کاری نداشته باشید بچه ۸ ساله مرا تهدید نکنید که می کشید و..

شاگردانش را جلو او شکنجه دادند. برای همین مجبور شد در تلویزیون اعتراف دروغ بکند. گفتند بیا تلویزیون مصاحبه کن اینها و خودت را آزاد می کنیم. شاگردانش را آزاد کردند، اما خودش در چنین وضعیتی است».

می گویم برخی رسانه های امنیتی و حکومتی به آقای طاهری اتهام دست داشتن در ترور دو تن از همکاران سابق اش را زده و نوشته اند که او شاکی خصوصی دارد. خانم طاهری می گوید: “اتهام ترور هیچ وجود خارجی ندارد. دروغ است. کسانی بودند که می خواستند جریان آقای طاهری را از معنوی به مادی ببرند و پرونده سازی کردند. حتی کسانی را با پول یا تحت فشار مجبور کرده بودند شهادت بدهند. بعد همان ها رسما اعلام کردند که شهادت دروغ داده ایم و پس می گیریم. همه اینها در پرونده است. این مدارک نشان می دهد که هیچ شاکی خصوصی یا شاهدی وجود خارجی ندارد و همه رسما نوشته و امضا کرده اند که شهادت دروغ داده بودند”.

خانم طاهری در پایان می گوید که محمدعلی طاهری و خانواده او هیچ نماینده ای در داخل یا خارج از کشور ندارند: «یک خانمی است به اسم شهناز نیرومنش که همه جا با عنوان نماینده آقای طاهری حرف می زند.او نماینده ما نیست، محمدعلی طاهری هم وکیل دارد هم خانواده که می توانند درباره او اطلاع رسانی کنند و وپی گیر وضعیت او هستند. ما رسما از رسانه ها می خواهیم اگر خبری درباره وضعیت برادرم می خواهند به وکلا یا خانواده او مراجعه کنند نه به کسانی که به دروغ خبر مرگ برادرم را اعلام می کنند ونشریه ای مثل دیلی تلگراف هم این دروغ ها را منتشر می کند. بعد هم که مادر من جوابیه می دهد و ناچار می شود تکذیب کند به ما اتهام می زنند که بله خانواده آقای طاهری تبانی کرده اند و او در زندان مرده و.. وضعیت یک زندانی را هیچ کسی بهتر از خانواده او و کیل اش نمی داند، کسانی که برای بهره برداری های شخصی خود دروغ پراکنی می کنند جان یک انسان را در زندان به خطر می اندازند.”

محمدعلی طاهری از ۱۴ اردیبهشت سال ۹۰ زندانی است. او در نامه ای به احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل در ارتباط با ایران اعلام کرده که با “اتهامات ساختگی ارتداد، محاربه با خدا و رسول خدا، توهین به مقدسات، مفسد فی الارض و سب النبی” بازداشت شده است. او براساس اعلام وب سایت مشرق نیوز، در بهمن ماه همان سال به ۵ سال زندان، شلاق و جریمه نقدی محکوم شد: “پس از برگزاری جلسات دادگاه و دفاعیات خود در ۴ جلسه، به اتهام توهین به مقدسات و بیان مطالبی که هیچ گونه تخصصی در آنها نداشته و ادعای الهام و دریافت آگاهی و ارائه این دریافت‌ها به دیگران توسط دادگاه عمومی و انقلاب تهران به ۵ سال حبس تعزیری، به اتهام مداخله غیر قانونی در امور پزشکی و درمان – با توجه به اینکه هیچ فردی حق ندارد بدواً نظریات خود را روی انسان آزمایش کند- با استناد به مفاد قانون مجرم شناخته شده و پروانه فعالیت وی ابطال شد… به اتهام تحصیل مال نامشروع و پخش غیرقانونی آثار سمعی و بصری به پرداخت ۹۰۰ میلیون تومان محکوم شد. وی به علت لمس بیماران مونث بدون اینکه دارای وجوز طبابت باشد نیز به ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد.”

او حالا براساس اعلام وکیل به اتهام افساد فی الارض به اعدام محکوم شده است.

محمدعلی طاهری در نامه به احمد شهید اعلام کرده بود که تهدید به اعدام و همچنین به “صدمه رسانیدن به همسرش و در نتیجه بی سرپرست شدن فرزندانش” باعث شده که “برای در امان ماندن خانواده و عدم اعتراف دروغین، چهار بار اقدام به خودکشی کند”، اما نهایتا ناچار به تن دادن به “پیشنهاد بازپرس مبنی بر آزادی به شرط انجام مصاحبه فرمایشی” شده است.

بمب‌گذاری و سوء‌قصد مسلحانه در اردوگاه کومه‌له

عبدالله مهتدی و رضا کعبی: از قبل تهدید شده بودیم

مقامات ارشد حزب کومه‌له کردستان ایران و کومه‌له زحمتکشان کردستان در مصاحبه با روز، جمهوری اسلامی را متهم به بمبگذاری در اردوگاه و سوءقصد مسلحانه به جان یکی از رهبران این حزب کرده و گفته‌اند دستگاه امنیتی بعد از توافق هسته‌ای و نگرانی از افزایش مطالبات سیاسی، احزاب کرد را هدف قرار داده است.

جمعه شب گذشته رضا کعبی، جانشین دبیرکل کومه‌له زحمتکشان کردستان در محل زندگی خود در اردوگاهی نزدیک سلیمانیه از یک سوء‌قصد مسلحانه جان سالم به در برد. یک روز بعد از این حادثه، حزب کومله کردستان نیز با انتشار بیانیه‌ای از کشف و خنثی‌سازی مقادیر زیادی مواد منجره در اردوگاه محل سکونت خود خبر داد.

در واکنش به این اخبار، رسانه‌هایی مانند خبرگزاری فارس و بولتن‌نیوز، حزب کومه‌له کردستان ایران به رهبری عبدالله مهتدی را متهم کردند که به دلیل اختلافات داخلی قصد داشته رضا کعبی را ترور کند. آقای کعبی و مهتدی در مصاحبه با روز قویا این اتهام را رد می‌کنند و در مقابل دستگاه امنیتی را عامل تحرکات مسلحانه اخیر در اردوگاههای خود می‌دانند.

کومه‌له زحمتکشان کردستان و حزب کومه‌له کردستان ایران، هر دو از احزاب سیاسی مخالف جمهوری اسلامی کردستان ایران، از نزدیک به سه دهه گذشته در کردستان عراق مستقر هستند.

رهبران این دو حزب می‌گویند به دنبال خنثی‌کردن حملات مسلحانه اخیر، تحقیقات خود را روی این مساله شروع کرده و در تلاش اند علاوه بر کشف جزئيات این سوء‌قصدها، نقاط ضعف خود را نیز شناسایی کنند. با اینحال به گفته آنها این تحقیقات، بیشتر جنبه تکنیکی دارد و آنها اطمینان دارند که دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی پشت این سوء‌قصدها قرار دارد.

عبدالله مهتدی با اشاره به اینکه “جمهوری اسلامی تنها دشمن” آنهاست می‌گوید: “این بمبگذاری در صورت انفجار می‌توانست نه فقط یک ضربه تشکیلاتی، بلکه یک فاجعه انسانی خلق کند. تهیه و کار گذاشتن این حجم از مواد منفجره از هیچ فرد یا گروه سیاسی معمولی ساخته نیست، فقط دولت‌ها یا احیانا سازمان‌هایی مانند القاعده می‌توانند چنین عملیات پیچیده تروریستی را سازماندهی کنند.”

رضا کعبی  نیز که از سوء قصد مسلحانه جمعه شب جان سالم به در برده، توضیح می‌دهد “تهیه اسلحه و صدا خفه‌کن در بازارهای مشخص اسلحه در اقلیم کردستان عراق برای یک فرد عادی غیرممکن است. چون حمل این وسیله نه تنها برای شهروندان عادی، بلکه برای نیروهای نظامی نیز معمول نیست و دست هر کسی دیده شود بلافاصله بازداشت خواهد شد.”

در هر دو مورد، افرادی که مبادرت به اجرای این عملیات کرده‌اند از افراد وابسته به خود این احزاب بوده‌ که به گفته رهبران توانسته‌اند به صفوف آنها “نفوذ” کنند.

هدف این حملات، هر دو اردوگاه‌های محل استقرار نیروهای این دو حزب بوده و در صورت موفقیت، دست‌‌کم در مورد اردوگاهی که در آن بمب‌گذاری شده بود، می‌توانست علاوه بر نیروهای نظامی، تلفات غیرنظامی فراوانی نیز به دنبال بیاورد.

عبدالله مهتدی، دبیر کل حزب کومه‌له کردستان ایران می‌گوید: “در این اردوگاه، غذاخوری عمومی، کتابخانه، محل ورزش و ارگان‌های مخلتلف نظامی و غیر نظامی وجود دارد. اگر این عملیات به نتیجه رسیده بود، علاوه بر اینکه موجب قتل افراد حزبی می شدبلکه یک فاجعه انسانی بزرگ اتفاق می‌افتاد.  این بمبگذاری‌ها به گونه‌ای طراحی شده بود که با انفجار بمب اول و ازدحام و تجمعی که معمولا برای کمک‌رسانی به قربانیان انفجار اتفاق می‌افتاد، بمب‌های بعدی نیز یکی پس از دیگری منفجر شوند؛ اتفاقی که می‌توانست بخش‌های بزرگی از اردوگاه را به تلی از خاکستر تبدیل کند.”

رهبران کومه‌له می‌گویند پیش از اتفاقات اخیر از کانال‌های مختلف مطلع شده بودند که جمهوری اسلامی قصد دارد علیه آنها در خاک کردستان عراق دست به اقدامات خرابکارانه بزند اما اطلاعی از جزئيات و هدف نهایی این حملات نداشته‌اند.

 

حذف فیزیکی مخالفان در خارج از کشور

جمهوری اسلامی سالهاست به دلیل نقض حقوق بشر و تحرکات در کشورهای همسایه و تلاش برای حذف فیزیکی مخالفان خود از سوی کشورهای غربی تحت نظارت است و بارها از سوی نهادهای مدافع حقوق بشر محکوم شده است.

از میان رهبران اپوزیسیون کرد، عبدالرحمن قاسملو، رهبر حزب دمکرات کردستان ایران، صادق شرفکندیَ، دیگر رهبر این حزب و صدیق کمانگر، عضو رهبری کومه‌له، از جمله شخصیت‌هایی هستند که توسط عوامل جمهوری اسلامی به ترتیب در برلین آلمان، وین اتریش و سلیمانیه کردستان عراق ترور شده‌اند.

علاوه بر این دو حزب دمکرات و کومه‌له می‌گویند که به ویژه در دهه‌ی نود میلادی بیش از ۳۰۰ تن از کادرها و اعضای این احزاب از طریق سوء قصدهای مسلحانه در محل‌های نظامی و غیر نظامی ترور شده‌اند. آنها می‌گویند در سال‌های استقرارشان در اقلیم کردستان علاوه بر حذف فیزیکی، برخی از اعضای آنها نیز از سوی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی ربوده شده‌اند.

شاپور بختیار، در سال ۱۳۷۰، سیروس الهی، در سال ۱۳۶۹، عبدالرحمن برومند در سال ۱۳۷۰ و  کاظم رجوی در سال ۱۳۶۹ از جمله دیگر مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی هستند که در خارج از کشور ترور شدند.

بعد از به نتیجه رسیدن “دادگاه میکونوس” که مقامات وقت دولت جمهوری اسلامی عامل ترور شناخته شدند، کشورهای غربی تحریم‌های دیپلماتیک سختی علیه جمهوری اسلامی اعمال کردند و از آن پس به نظر می‌رسید جمهوری اسلامی به رویه کشتار مخالفان خود در خارج از کشور خاتمه داده است.

رضا کعبی می‌گوید: “طی سه دهه گذشته جمهوری اسلامی به صورت تعطیل ناپذیری علیه احزاب کرد در اقلیم کردستان عراق مشغول ترور، جمع‌آوری اطلاعات و اقدامات خرابکارانه بوده و  این برخلاف ادعایی است که می‌گوید این احزاب تاثیری ندارند.”

در همین ارتباط عبدالله مهتدی هم می‌گوید: “مدت‌ها بود که جمهوری اسلامی  تا جایی که به احزاب کرد مربوط است، به چنین عملیاتی در داخل خاک کردستان عراق دست نمی‌زد. طبعا فعالیت‌های اطلاعاتی و تجسسی خود و خانه‌های امن را بیشتر هم کرده بود، ولی عملیات مستقیم تروریستی و حذف فیزیکی انجام نمی‌داد. با این اقدامات اخیر و همچنین بمب‌گذاری‌ وسیع احساس می‌کنم  جمهوری اسلامی سیاستش را در این مورد تغییر داده و مستقیما علیه احزاب کرد دست به عملیات تروریستی، حتی در خاک کردستان عراق می‌زند.”

 

توافق هسته‌ای؛ تحرکات علیه مخالفان؟

جمهوری اسلامی در حالی از سوی احزاب اپوزیسیون کردستان ایران به تلاش برای “اقدامات تروریستی” علیه آنها متهم شده که محمود علوی، وزیر اطلاعات در مهرماه سال ۹۳ در گزارش عملکرد خود به مجلس، از جلسه این وزارتخانه با “شورای” احزاب دموکرات و کومه‌له خبر داده و گفته بود که برگزاری جلسات با آنچه او “احزاب معاند” خوانده برای به “حداقل رساندن آسیب‌ها”ی آنان به نظام است.

رضا کعبی و عبدالله مهتدی هر دو قویا برگزاری چنین جلساتی را تکذیب می‌کنند. در زمان انتشار اظهارات وزیر اطلاعات بیشتر احزاب کردستان ایران این موضوع را رد کردند، اما خالد عزیزی، رهبر حزب دموکرات کردستان در مصاحبه با تلویزیون صدای آمریکا تائید کرد که با مقامات ایران در کردستان عراق دیدارهایی داشته است.

ماه گذشته در پی توافق هسته‌ای میان جمهوری اسلامی و غرب برخی اجبار دولت ایران به تلاش برای حل مشکلات داخلی سیاسی را از جمله پیامدهای اجتناب‌ناپذیر احتمالی چنین توافقی اعلام کردند.

در چنین شرایطی جمهوری اسلامی به چه دلیل باید احزاب کرد را در خارج از کشور مورد هدف قرار بدهد؟

عبدالله مهتدی می‌گوید: “همه می‌دانند که در راستای تمایل مردم ایران، توافق هسته‌ای به دنبال خود باعث افزایش توقعات مردم در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و البته سیاسی خواهد شد. مطالبات اقشار مختلف مردم، از کارگران، زنان، جوانان، روشنفکران، نویسندگان و ملیت‌های ایرانی افزایش پیدا خواهد کرد.”

به گفته دبیر اول حزب کومه‌له کردستان ایران: “بنابراین همه به درستی انتظار می‌کشند که ما در دوره آینده با افزایش مطالبات مردم و جنبش‌های مطالباتی روبرو خواهیم بود. جمهوری اسلامی که قصد ندارد به این مطالبات پاسخ مثبت بدهد و آن روی خوشی را که در زمینه هسته‌ای به آمریکا و غرب نشان داد، به مردم خود هم نشان دهد، از بالا گرفتن و سربرآوردن این جنبش‌ها نگران است و کردستان را هم محلی می‌داند که اتفاقا این جنبش‌های مطالباتی در آن بروز پیدا کند.”

رضا کعبی، جانشین دبیر کل کومه‌له زحمتکشان کردستان هم می‌گوید: “جمهوری اسلامی علیرغم اینکه ادعا می‌کند احزاب کردستان ایران نقش و جایگاهی در جامعه خودشان ندارند، اما می‌داند که اینطور نیست. آنها هزینه بسیار بالای مادی و انسانی صرف می‌کنند که اردوگاه‌ها، مقررها و مراکز رهبری احزاب کرد در کردستان عراق را متحمل هزینه کنند.”

او می افزاید: “توافق هسته‌ای نه تنها مانعی برای جمهوری اسلامی نیست بلکه به نظر من به نوعی این نظام پاسپورت کشتار داخلی خود را از این توافق  گرفته است. چراکه حقوق بشر موضوع این توافق نبوده و هر قدر در داخل ایران جنایت کند احتمالا برای غرب مهم نخواهد بود. جمهوری اسلامی بعد از این توافق در سرکوب داخلی جری تر شده است. در این میان احزاب کردستانی هم برایش بسیار مهم است و طبیعی است که هدف نخست جمهوری اسلامی در ترور یا سایر اقدامات خرابکارانه باشد.”

رهبران کومه‌له می‌گویند، درصورتیکه اتفاقات اخیر با واکنش‌های گسترده تشکل‌ها و شخصیت‌های سیاسی مختلف ایرانی روبرو نشود، احتمال تکرار آنها علیه همه گروه‌های سیاسی همچنان وجود خواهد داشت.

حکومتی که جوانان خود را معتاد میخواهد

reza amiri

از دیر باز در ایران وجهان افرادی برای لذت جویی به طرف مواد مخدر کشیده میشوند و این مسله در تمام کشورهای دنیا وجود دارد
ولی نوع برخورد با این پدیده مخرب در کشورهای مختلف متفاوت میباشد .
مواد مخدر یکی از پر سودترین تجارت ها در دنیا میباشد که همین مسئله باعث شده تا افرادی که نام آنها را قاچاقچی مواد مخدر مینامند
برای بدست آوردن سود فراوان به این کار روی میاورند که در ایران البته شرایط کاملا متفاوت میباشد چرا که با شرایطی که تعداد افراد
آلوده به مواد مخدر روز به روز رو به افزایش است . که به طور یقین تهیه این همه مواد برای مصرف کنندگان نمیتواند قاعدتا کار قاچاقچی و یا افراد عادی باشد و به طور حتم سازمانهایی در پشت پرده این جنایات ضد بشری علیه جوانان ایران وجود دارد
تا از این طریق هم به تجارت پر سود خود برسند و هم جوانان را آلوده مواد مخدر کنند تا بتوانند از این حربه برای کنترل جوانان و مردم استفاده کنند با توجه به این که امروزه مصرف موادهای صنعتی وشیمیایی جای خود را در بین جوانان از مواد سنتی مثل تریاک گرفته به دلیل راحتی در مصرف آن که نه بوی دارد و نه احتیاج به وسایل آنچنانی برای استفاده ندارد و زمان زیادی هم از شخص آلوده را در روزهای نخست آلودگی نمیگیرد باعث شده که اکثر جوانان به این نوع از مواد مخدر روی بیاورند .
متاسفانه امروزه بسیاری از دختران وزنان ما حتی از قشر دانشجو و تحصیل کرده هم به مواد مخدر آلوده شده اند وهر روز هم به این افراد اضافه میشود و درصد تخریب این گونه مواد مخدر مثل کراک شیشه و هروئین هم بسیار شدید میباشد و خیلی از افراد آلوده به این گونه موادهای صنعتی بعد از مدتی دچار توهم و بیماریهای روانی میشوند که در خیلی از موارد دیگر برای شخص آلوده امید به بازگشت به زندگی بسیار پایین میباشد که این در واقع خاسته این حکومت ضد بشری ایران میباشد .
جوانان ایران به علت نداشتن تفریحات مناسب و آزادیهای فردی و حتی سرخوردگی از طرف خانواده وجامعه و در نهایت حکومت به چنین راه هایی برای تخلیه خود روی می اورند.
من با چشم خود دیدم دخترانی نوجوان که پدر ویا برادر آنان و یا حتی خودشان برای تهیه مواد مصرفی خودمجبور به تن فروشی
شده اند .کم نیست محلاتی که به طور علنی اقدام به فروش مواد مخدر میکنند که خود دستگاه های قضایی و انتظامی ایران کاملا
از آن اطلاع دارند اما هیچ گونه اقدامی در جهت جمع آوری آن انجام نمیدهند علت آن هم بر همگان واضح است . در جایی که دختران سرزمین را بخاطر پوششان مورد باز خواست قرار میدهند چگونه است که این گونه ساده از کنار  این مسائل که تبدیل به یکی از بزرگترین معضلات در جامعه شده است میگذرند .امروزه تهیه مواد مخدر برای مصرف کننده بسیار سهل وآسان شده است و در خیلی از این مکانها افراد سود جو خود اقدام به ساخت وتولید مواد مخدر میکنند و چون این افراد معمولا از نظر علمی اطلاعاتی در این زمینه ندارند و یا راحت بگوییم برایشان اهمیت ندارد موادی که تولید میکنند از نظر کیفیت پایینتر از نوع اصلی آن میباشد به علت اینکه از ترکیباتی که برای ساخت این موادها استفاده میکنند مته ریال بسیار درجه پایین و یا حتی گاها فاسد شده میباشد که خود این مسئله درصد تخریب را در شخص مصرف کننده بالا میبرد.
که در خیلی از موارد بخاطر همین افرادی جان خود را در دم از دست داده اند .که متاسفانه حکومت ایران با پنهان کاری و سرپوش گذاشتن بر این مسئله باعث رشد روز افزون این پدیده در ایران شده است .
در ایران کمپ های ترک اعتیاد وجود دارد که معروف به کمپ اجباری میباشند و افرادی که خود قبلا آلوده به مواد مخدر بودند اقدام به راه اندازی چنین مکانهایی کرده اند که معمولا پولی از خانواده های افراد مبتلا به اعتیاد میگیرند و افراد را با ضرب شتم به آنجا برده  و آنان را با توهین و تحقیر مجبور به ترک میکنند که خود این مسئله اثرات به مخرب روانی برای شخص دارد که به محض این که از کمپ خارج میشوند دوباره به طرف مواد مخدر کشیده میشوند چه بسا خیلی هم از گذشته بدتر میشوند.به طور کل این گونه مشکلات باید زیر بنایی حل بشود در غیر این صورت مثل یک مسکن است که فقط برای مدتی درد را ساکت میکند.
اما حکومت ایرا از این مسلئه چند جانبه استفاده میکند
حکومت ایران همانطور که میدانیم افرادی را به عنوان قاچاقچی مواد مخدر اعدام میکند که خود این کار در نهایت برای سرپوش گذاشتن به این که به جامعه بگوییند در واقع مبارزه با مواد مخدر میکنند در صورتی که همان طور که گفتم وارد کننده اصلی مواد مخدر خود حکومت ایران در صدر آن سپاه میباشد .و بهره برادری دیگری که از این داستان میشود یعنی اعدام افراد نشانگر این است تا ایجاد رعب و وحشت در جامعه بکنند برای اهداف سیاسی .جوانان را آلوده به مواد میکنند تا اگر زمانی به آگاهی برسند نتوانند از حق خود دفاع کنند چون اعتیاد همه چیز را از انسان گرفته
و در مقابل همه چی خنثی میکند .به طور کل حکومت ایران از این حربه برای نابودی ایران و اهداف سیاسی خود استفاده میکند
و این فعالان حقوق بشری هستند که باید بکوشند تا مردم جامعه را نسبت به این حرکات سیاسی رژیم ضد بشری
اگاه سازند .و طبق اطلاعیه جهانی حقوق بشر همه افراد باید از سلامتی جسمی و روانی برخوردار باشند و حکومتها باید در
راه سلامتی افراد جامه خود بکوشند
نوشته شده : رضا امیری
Bildergebnis für ‫آمار اعتیاد در ایران‬‎Bildergebnis für ‫آمار اعتیاد در ایران‬‎Bildergebnis für ‫آمار اعتیاد در ایران‬‎ Bildergebnis für ‫آمار اعتیاد در ایران‬‎Bildergebnis für ‫آمار اعتیاد در ایران‬‎Bildergebnis für ‫آمار اعتیاد در ایران‬‎Bildergebnis für ‫آمار اعتیاد در ایران‬‎